سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فلسفه احکام ؟؟؟!!!

بحث از فلسفه احکام و قوانین و مقررات اسلامی از مهم‏ترین بحث‏هایی است که امروز با آن سر و کار داریم. مطالعه متون اسلامی مانند قرآن و احادیث پیامبر(ص) و ائمه(ع)، و گفتگوهای اصحاب و یاران آنها نشان می‏دهد که همواره بحث از فلسفه احکام در میان آنها رایج بوده است و باید هم چنین باشد، زیرا آنان روش قرآن را یک روش استدلالی و منطقی و آزاد می‏دیدند و به خود حق می‏دادند. در مباحث مربوط به احکام نیز از این روش استفاده کرده و سؤال از فلسفه احکام کنند.

    البته ما درباره فلسفه احکام الهی بحث می‏کنیم تا به ارزش و اهمیت و آثار مختلف آنها آشناتر شویم، نه برای آن که ببینیم آیا باید به آنها عمل کرد یا نه؟ این مسأله درست به این می‏ماند که از طبیب حاذق معالج خود در حالی که به علم و دانش و تخصص او ایمان داریم توضیحاتی درباره فوائد داروهایی که برای ما تجویز کرده و چگونگی تأثیر آنها می‏خواهیم تا آگاهی و علاقه بیشتری به آن پیدا کنیم، نه این که به کار بستن دستورات او مشروط به توضیحات قانع کننده او باشد، زیرا در این صورت باید خود ما هم طبیب باشیم.

    اکنون با توجه به این مقدمه می‏گوییم که احکام و مقررات دینی هم چون نسخه‏هایی است که پیامبران الهی و پیشوایان دین از طرف خدا، برای بشر آورده‏اند تا سعادت و خوشبختی آنان را از هر جهت تأمین نمایند.

    بدیهی است وقتی که ما اعتقاد داشته باشیم که این احکام از علم بی پایان خدا سرچشمه گرفته و به حکمت و لطف و مهربانی خدا ایمان داشته باشیم، و نیز بدانیم که پیامبران خدا، در تبلیغ و رساندن احکام به هیچ نحو گرفتار خطا و لغزشی نمی‏شوند؛ یعنی به معصوم بودن آنها معتقد باشیم، در این صورت با کمال جدیت و بدون هیچ اضطراب در عمل کردن به دستورات دینی می‏کوشیم و هیچ نیازی نمی‏بینیم که از خصوصیات فلسفه احکام و مقرراتی که قرار داده شده است سؤال نماییم؛ آری اگر کسی در وجود خدا، یا علم و دانش و حکمت او، یا در حقانیت انبیاء و معصوم بودن آنها تردید داشته باشد، لازم است قبل از این سؤال، در اصل اعتقاد به خدا و صفات کمالیه او و حقانیت پیامبران الهی و صفات آنها وارد بحث شود.

    البته ما نمی‏گوییم کسی نباید از فلسفه احکام سؤال کند و یا نباید به دنبال تحقیق و جستجو برآید، زیرا شکی نیست که هر کسی این حق را دارد که با تمام وسائل ممکن برای آگاهی از اسرار احکام و قوانین دینی بکوشد و خوشبختانه امکانات زیادی هم برای این کار موجود است. چنان چه در قسمتی از آیات قرآن مجید و بسیاری از کلمات پیشوایان بزرگ دین ما توضیحاتی درباره فلسفه احکام وارد شده است، ولی نباید هرگز انتظار داشته باشیم که با معلومات محدود بشری به تمام جزئیات اسرار و فلسفه احکام دست یابیم، زیرا این احکام از مبدئی سرچشمه گرفته است که تمام علوم و دانش‏های وسیع امروز، در برابر او حکم قطره در برابر دریا را هم ندارد، و اساساً ناچیزی معلومات ما در برابر مجهولات مطلبی است که امروز دانشمندان بزرگ دنیا با صراحت کامل به آن اعتراف می‏کنند. بنابراین اگر ما تمام کوشش‏های لازم را برای آگاهی از فلسفه یک حکم به کار بردیم ولی مطلب قابل توجهیی‏به دست نیاوردیم، هرگز نمی‏توانیم آن حکم رانادیده بگیریم ویا بگوییم‏این حکم هیچ فایده و مصلحتی ندارد چون این که مامصلحت آن رادرک نکنیم غیر از آن است که آن حکم مصلحتی نداشته باشد.

 

    حضرت رضا(ع) می‏فرماید:

    انا وجدنا کل ما احل الله تبارک و تعالی ففیه صلاح العباد و بقائهم و لهم الیه الحاجة التی لا یستغنون عنها و وجدنا المحرم من الاشیاء لاحاجة للعباد الیه و وجدنا مفسداً داعیا الی الفناء و الهلاک{ علل شرایع، ج 1، ص 13}

    ما می‏بینیم که خدای متعال چیزهایی را حلال کرده است که مردم در زندگی و ادامه آن به آنها نیازمند هستند و برای آنان مصلحت و فایده‏ای دارد و چیزهایی را حرام کرده است که علاوه بر این که مورد نیاز بشر نیست، موجب فساد و فنا و نیستی او می‏باشد.

    و بر همین اساس دانشمندان می‏گویند، احکام شرع تابع مصالح و مفاسد است، یعنی هیچ چیزی بدون جهت حلال و یا واجب نمی‏شود، این طور نیست که خدا مثلاً شراب را بی هیچ مفسده و ضرری حرام و یا نماز صبح را بی هیچ مصلحت و فایده‏ای واجب کرده باشد. البته وقتی گفته می‏شود فلان کار به مصلحت بشر است نباید فقط فواید جسمی و بهداشتی به نظر بیاید، بلکه فواید جسمی، روحی، فردی، اجتماعی، دنیوی و اخروی و هر نوع فایده دیگر که فرض شود را در نظر گرفت. مثلاً در مورد زکات، امامان(ع) به فواید اجتماعی آن نیز اشاره کرده‏اند.

    امام رضا علیه السلام می‏فرماید:

    و علّة الزکوة من اجل قوت الفقراء و تحصین اموال الاغنیاء

    و نیز امام ششم(ع) می‏فرماید:

    ان الله عزوجل فرض للفقراء فی المال الاغنیاء ما یسعهم... و لو انا الناس ادّوا حقوقهم لکانوا عایشین بخیر.

    و در حدیث دیگر می‏فرماید:

    و لو ان الناس ادّوا زکوة اموالهم ما بقی مسلم فقیراً محتاجاً

    خلاصه معنای این چند حدیث این است که خدای متعال با مقرر کردن قانون زکوة خواسته است نیازمندی‏های فقرا و مستمندان برطرف گردد و اموال اغنیا محفوظ بماند و همه مردم زندگی رضایت بخش داشته باشند و اگر مردم زکوة و سایر حقوق مالی را می‏پرداختند هرگز فقیر و نیازمندی در جامعه مسلمین پیدا نمی‏شد، و همه با خیر و خوبی زندگی می‏کردند.

    گفتنی است در موارد زیادی فلسفه اصول احکام و واجبات و محرمات، مثل فلسفه تحریم شراب (که مضرات جسمی و روحی آن از نظر علم هم ثابت شده است) و وجوب نماز و زکوة و وضو (که یکی از فلسفه‏های وضو همان نظافت و پاکیزگی است) برای ما روشن است، ولی فلسفه خصوصیات آنها به طور کامل برای ما روشن نیست.

    مثلاً نمی‏دانیم که چرا نماز صبح دو رکعت و نماز ظهر و عصر چهار رکعت است؟ چرا موقع وضو باید دست‏ها را از بالا به پایین بشوییم؟ و چرا وقتی گندم به یک حد معلومی رسید زکوة دارد؟ و همچنین... ولی یقین داریم که آنها بدون فایده و مصلحت هم نیست، زیرا همانطور که قبلاً گفته شد، خدای حکیم هیچ حکمی را بدون حکمت و مصحلت نفرموده است و کسی که به علم و حکمت بی‏پایان خدا ایمان داشته باشد، دانستن فلسفه احکام و ندانستن آن برای او هیچ تأثیر عملی ندارد، بلکه در هر صورت با جدیت کامل در صدد اطاعت و انجام دستورات الهی بر می‏آید.

 در خاتمه لازم است به دو نکته توجه شود:

 

    1- فلسفه‏هایی که در بعضی از روایات وارد شده است غالباً به عنوان یکی از فلسفه‏ها و فوائد حکم ذکر شده است. مثلاً در روایت آمده است که: »امروا بدفن المیت لئلایتاذی به الاحیاء بریحه و بما یدخل علیه من الافه و الفساد«. فلسفه لزوم دفن میت این است که مردم از بوی تعفن او ناراحت نشوند و نیز موجب امراض و بیماری‏ها نگردد. این گفتار معنایش این نیست که تنها فلسفه وجوب دفن میت همین است، بلکه منظور بیان یکی از فلسفه‏های آن بوده است.

    2- در بیان فلسفه احکام فقط به دو اصل می‏توان تکیه کرد: الف) آنچه از قرآن مجید و کلمات پیشوایان دینی به ما رسیده است که بیشتر آنها را مرحوم شیخ صدوق در کتابی به نام »علل الشرایع« جمع آوری کرده و به چاپ نیز رسیده است؛ ب) آنچه از نظر علم به طور قطع ثابت شده است؛ مثل این که امروز ثابت شده است که شراب برای جسم و روان انسان ضررهای زیادی دارد. یا گوشت مردار کانون میکرب و منشأ بیماری‏هایی است که خوردن آن خطرناک است.

    این دو اصل باید مورد اعتماد قرار گیرد و به عنوان فلسفه احکام ذکر شود، زیرا همانطور که احکام دینی حقایقی است که صددرصد ثابت است، باید فلسفه‏هایی هم که برای آنها در نظر گرفته می‏شود و بیان می‏گردد جنبه قاطعیت و ثبوت داشته باشد. بنابراین، تئوری و فرضیه‏ای که اساس محکمی ندارد، ممکن است چند روز بعد تغییر پیدا کند، نباید در فلسفه احکام مورد اعتماد قرار بگیرد.

    تأکید این نکته لازم است که منظور از بحث و بررسی درباره اسرار احکام دین نیست که آسمان و ریسمان را به هم ببافیم و برای احکام و دستورات عالی مذهبی با یک مشت تخیلات و حدس و گمان، فلسفه‏هایی سرهم کنیم و مثلاً نماز را یک نوع ورزش سوئدی و اذان را وسیله‏ای برای تقویت تارهای صوتی و روزه را منحصراً رژیمی برای لاغر شدن و حج را وسیله‏ای برای کمک مالی به بادیه نشینان عرب و رکوع و سجود را دستوری برای بهداشت ستون فقرات و پیشگیری از بیماری سیاتیک بدانیم.

    نه، منظور هرگز این نیست. زیرا این فلسفه‏بافی‏های مضحک نه تنها کسی را به دستورات اسلامی علاقه‏مند نمی‏سازد، بلکه وسیله خوبی برای از بین بردن ارزش آنها و بی‏اعتبار جلوه دادن آنها خواهد بود.


چرا تسلسل علل محال است ؟

«تسلسل» یا محال بودن «تسلسل» در حقیقت مخفف برهان و قاعده «تسلسل علل نامتناهی محال است» می‏باشد.

    تسلسل از ماده سلسله و به معنای زنجیر است و به اموری که زنجیر وار به دنبال هم واقع شوند، اطلاق می‏شود. اما در اصطلاح فلاسفه و متکلمان اسلامی تسلسل یعنی زنجیره شدن علت‏های غیر متناهی و نامحدود، که تعداد بیشماری علت‏ها و معلول‏ها را شامل می‏شود که هرکدام از دیگری صادر شود و بالا برود ولی در نهایت به علتی که قائم به خود است، منتهی نشود.

    فلاسفه نظام و ترتیب علت‏ها و معلول‏ها را به حلقه‏های زنجیر که به ترتیب پشت سر یکدیگر قرار دارند، تشبیه کرده‏اند (آشنایی با علوم اسلامی، استاد مطهری، ج 1، ص 221). و با این تشبیه بیان داشته‏اند که در این سلسله زنجیروار علت‏ها و معلول دو فرض قابل تصور است:

    فرض اول: این سلسله آغازی دارد که به آن هستی می‏بخشد و موجود می‏کند.

    فرض دوم: این سلسله هیچ آغازی ندارد و تا بی نهایت پیش می‏رود. این فرض همان تسلسل است.

در کتاب‏های فلسفه و کلامی، 10 برهان برای اثبات محال بودن تسلسل اقامه شده است، (مقالات فلسفی، استاد مطهری، ج 3، ص 26). یکی از این براهین از ارسطو است و مابقی آن‏ها توسط فلاسفه و متکلمان مسلمان چون فارابی، ابنسینا، فخر رازی، خواجه نصیرالدین طوسی، میرداماد، ملاصدرا اقامه شده است. اما واقعیت این است که تصور روشن جوانب قاعده «تسلسل علل متناهی محال است» ما را به وضوح به درستی آن پایبند می‏کند.

    مناسب می‏دانم که قبل از اینکه نظر فلاسفه را در این باره تشریح نمایم مثالی عرفی از زندگی روزمره بیان کنم.

    فرض کنید که شما در صدد خرید رایانه‏ای هستید، اما هیچ اطلاعی از ساختار و اجزاء و قیمت آن ندارید. برای اطمینان از اینکه دستگاهی که در صدد خرید هستید، برای کار شما مناسب است و از جهت قیمت هم مناسب می‏باشد. حتما به یکی از آشنایان خود که دراین امرخبره و متخصص است، مراجعه می‏کنید. اما بر فرض اگر «الف» که هیچ تخصصی در این امر ندارد، شما را ترغیب به خرید دستگاه کرد و دلیل خود را آقای «ب» قرار داد که او نیز همانند او غیر متخصص است و آقای «ب» به نظر آقای «ج» استناد کرد و همین طور به بالا، طبعا هیچ اطمینانی برای شما حاصل نخواهد شد. تنها در صورتی این اطمینان برایتان حاصل می‏شود که این سلسله و زنجیره تایید کنندگان دستگاه به یک متخصص منتهی شود، و گرنه خرید دستگاه را تا مشورت با یک نفر متخصص متوقف می‏کنید.

    چنین رفتاری در بسیاری کردار و اعمال ما مشهود است و مثال‏های بسیاری در این مورد می‏توان بیان داشت. به بحث خود باز می‏گردیم.

    فلاسفه محال بودن تسلسل را فقط در سلسله و زنجیره علت‏ها و معلول‏های بالفعل جاری می‏دانند. و منظور آن‏ها از علت نیز علت هستی بخش و وجود دهنده به معلول است زیرا در نظر آنها هر معلولی برای اینکه موجود شود، نیازمند علتی است که به او وجود و ضرورت وجود دهد. زیرا معلول یعنی چیزی که نسبت به وجود و عدم بی‏تفاوت است و به اصطلاح نسبتش به هستی و نیستی یکسان است، و برای اینکه موجود شود و به جهان هستی پا بگذارد، باید از این حالت بی تفاوتی و یکسانی خارج شود و ضرورت وجود پیدا کند.

    اما این ضرورت در خور معلول نیست. پس باید از غیر خود بگیرد که همان علت است. اما علت ضرورت را از کجا گرفته است. در اینجا دو فرض است:

    1ـ علت ضرورت را در ذات خود دارد و به اصطلاح واجب الوجود بالذات است و ضرورت ذاتی دارد. یعنی خود، معلول چیزی نیست. و وجود متعلق به خودش است.

    2ـ علت ضرورت را از علت سومی گرفته است. زیرا ضرورت ذاتی ندارد و خود او نیز ضرورتی غیری دارد. یعنی به واسطه علت، ضرورت پیدا کرده است. سؤال درباره علت سوم می‏شود و در صورتی که آن نیز ضرورت غیری داشت، سؤال درباره علت‏های بعدی، چهارم وپنجم و... نیز مطرح می‏شود.

    روشن است که بنابر فرض اول، نظام علّی و معلولی متناهی است و این زنجیره آغازی دارد. اما بنابر فرض دوم نظام جهان قابل توجیه نیست. زیرا برای موجود شدن معلول اول، حتما لازم است از جانب علت خود ضرورت وجود یابد، اما این سؤال مکرر در مکرر درباره علت‏های دیگر نیز تکرار می‏شود، و هیچگاه متوقف نمی‏شود، و این سلسله تا بی نهایت کش پیدا می‏کند و اصلاً چنین سلسله‏ای امکان تحقق ندارد. زیرا روشن شد که هیچ کدام از این علت‏ها ضرورت و وجودشان از خودشان نیست و همگی در ضرورت و وجود وام دار علت بالاترخود هستند و طبیعتا چنین سلسله‏ای هیچگاه موجود نمی‏شود مگر اینکه به علتی منتهی شود که وجود از خودش است و ضرورت ذاتی دارد.

    بنابراین تا علتی در آغاز این سلسله نباشد که در ذات خود ضرورت دارد و وجود از خودش باشد، و سلسله را از هستی سیراب کند، سلسله مفروض نه ضرورت می‏یابد و نه موجود می‏شود و کل زنجیره علت‏ها و معلول‏ها پا در هوا می‏ماند.

    با این بیان روشن می‏شود که سلسله و زنجیره علت‏ها و معلول نمی‏تواند بیشمار و نامحدود باشد و در نهایت باید به علتی که علت آغازین و نخستین نام دارد و دارای ضرورت ذاتی است، منتهی شود. این بیان را «تسلسل» یا «محال بودن تسلسل» و به عبارت دیگر «محال بودن تسلسل علل نامتناهی» می‏گویند.

    بیان دیگر نیز (از مرحوم ملاصدرا) برای بطلان تسلسل آمده است که مبتنی بر نظریه اصالت وجود است. طبق این نظریه معلول یعنی عین وابستگی به علتی که به او هستی می‏بخشد، اگر علت معلول دیگری باشد، پس آن نیز نسبت به علت ایجاد کننده عین وابستگی است واستقلالی از خود ندارد. در این صورت اگر سلسله‏ای از علت‏ها و معلول‏هایی فرض شوند که هر کدام معلول علتی بالاتر از خود است، زنجیره‏ای از موجوداتی غیر مستقل و وابسته تشکیل می‏شود. و روشن است که وجود و هستی وابسته بدون وجود و هستی مستقل که هیچگونه وابستگی به دیگری نداشته باشد، اصلاً قابل فرض نیست. پس با فرض وجودی مستقل که کل سلسله و زنجیره موجودات وابسته به او بستگی دارند، این سلسله موجود می‏شود و تحقق می‏یابد. بنابراین تحقق سلسله و زنجیره علت‏ها و معلول‏های وابسته تا بی‏نهایت و بدون فرض آغازی مستقل، محال است.

    چنانچه ملاحظه فرمودید، تمام بحث در محال بودن تسلسل، به این اصل واضح و روشن می‏رسد که سلسله و زنجیره علت‏ها و معلول‏ها باید آغازی داشته باشد و بی‏نهایت و غیر متناهی نمی‏تواند باشد.

    با این بیان فهم استدلالهایی را که فلاسفه برای اثبات وجود خدا از راه محال بودن تسلسل می‏کنند، آسان می‏گردد. ما این استدلال‏ها را در چهار بند خلاصه می‏کنیم:

    1ـ در جهان هستی، یقینا اشیاء و چیزهای موجود هستند. «ما به هستی خود علم و یقین داریم. و می‏دانیم که موجود هستیم و غیر از خودمان، اشیاء و چیزهای بسیاری را می‏شناسیم که آن‏ها نیز حقیقتا موجودند. و چه بسا از ما تأثیر می‏پذیرند یا در ما تأثیرمی‏گذارند.

    2ـ اشیایی را که پیرامون خود می‏شناسیم ـ لا اقل در جهان طبیعی و مادی ـ ممکن الوجود هستند. یعنی ضرورت و هستی خود را از علت گرفته‏اند، و به علت هستی بخش خود متکی هستند. زیرا مثلاً «من» زمانی نبوده‏ام و زمانی هم خواهد آمد که در این جهان نیستم. اگروجود برای من ضروری بود و این ضرورت از ناحیه ذات خود من بود، امکان نداشت که هیچگاه موجود نباشم. همین که اکنون هستم، اما در گذشته نبودم و آینده نیز نخواهم بود، نشان از این است که ضرورت و وجود خود را، از علتی هستی بخش گرفته‏ام.

    3. تسلسل در علت‏های هستی بخش محال است و سلسله موجودات جهان باید به آغازی منتهی شود که خود موجود و مستقل و واجب الوجود با لذات است، یعنی ضرورت وجودی خود را از ذات خودش گرفته است و وجودی است که هستی‏اش قائم به خودش است ومستند به علتی دیگر نیست.

    4. اگر چنین موجودی در آغاز جهان آفرینش نباشد، هیچگاه این جهان تحقق و وجود نخواهد یافت. اما در بند اول دانستیم که موجودات بسیاری در عالم و جهان ما موجودند و همین نشانه از وجود آغازی است که علت نخستین و آغازین جهان است و واجب الوجود بالذات و مستقل می‏باشد.

شما را برای مطالب بیشتر به کتابهای زیر ارجاع می‏دهم:

    1. مرحوم ملاصدرا در کتاب اسفار اربعه، جلد 2، ص 144 تا 167، 10 برهان محال بودن تسلسل را بیان کرده است. و حضرت آیت ‏الله جوادی آملی در شرح خود بر این کتاب، تحت عنوان «رحیق مختوم» در بخش سوم از جلد دوم، فصل چهارم به تفصیل این براهین را شرح وتوضیح داده‏اند.

    2. قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی تألیف دکتر غلامحسین ابراهیمی دنیانی، ص 160 تا 170، ضمن اشاره به برخی از برهان‏های فوق، سیر تاریخی قاعده را نیز به طور اجمال بیان کرده است.

    3. اصول فلسفه و روش رئالیسم، جلد 3، ص 144 تا 147، متن از علامه طباطبایی و پاورقی‏ها از استاد مطهری است.

    4. مقالات فلسفی استاد مطهری، جلد 2، ص 21 تا 28 و جلد 3، ص 26 و 27

    5. شرح منظومه، استاد مطهری، جلد 2، ص 129 و 160

    6. آموزش فلسفه , آیت الله مصباح یزدی , جلد 2, ص 79 و 80

    7. آموزش عقاید, ایت الله مصباح یزدی , ص 60 و 61

 


رجعت

به نام خدا

آیا دلیلی برای اعتقاد به رجعت وجود دارد؟

1ـ رجعت از عقاید معروف شیعه است، و مقصود از آن در فرهنگ شیعه، بازگشت گروهی امت اسلامی پس از ظهور حضرت مهدی(عج) و قبل از بر پایی قیامت به دنیا است.

2ـ همان گونه که اشاره شد، در رجعت همه مردگان یا همة شیعیان به دنیا باز نمی‌گردند، بلکه عده ای مؤمنان خالص و کفار و طاغیان بسیار شرور به این جهان باز می گردند.[1]

3ـ بازگشت گروهی از صالحان و یا تبهکاران به این جهان امری شگفت آوری نیست، زیرا در امت های پیشین نیز گروهی پس از مرگ بار دیگر زنده شده و پس از مدتی برای بار دوم در گذشته اند،‌[2] مانند زنده شدن عزیر پس از صد سال،[3] و موارد دیگری که قرآن مجید از آن‌ها خبر داده است.[4]

4ـ در رجعت، بازگشت کنندگان به امر پروردگار عالَم زنده می شوند، هم چنان که در قیامت همگان به امر و قدرت ذات اقدس الله زنده می گردند. اگر تعدادی به دست حضرت عیسی(ع) زنده شده اند، آن هم به اذن الهی و قدرت خدادادی بوده است. قرآن می‌فرماید: "(به خاطر بیاور) هنگامی را که خداوند به عیسی بن مریم گفت: یاد کن نعمتی را که به تو و مادرت بخشیدم... و هنگامی که به اذن و فرمان من مردگان را زنده می کردی".[5] بنابراین چنانچه رجعت به دعای امام زمان(ع) صورت گیرد؛ باز به قدرت خدا انجام گرفته است؛ پس لازم نیست حتماً پیامبر باشد، بلکه به وسیلة حجت الهی و به اذن خدا نیز می‌توان صورت گیرد.

5ـ پس از اعتقاد به رجعت که از عقاید شیعه است، ممکن است از تفاصیل و علت واقعی آن آگاهی نداشته باشیم، و این هیچ گونه اشکال و سستی در عقیدة ما ایجاد نمی‌کند. مثل این که به وجود ملائکه ایمان داریم، چون قرآن از آن خبر داده، ولی تعدادشان چقدر است، نحوة زندگی شان چگونه است و کارهایشان به طور تفصیل چگونه است، اطلاع دقیق نداریم.

6ـ ممکن است علت واقعی رجعت برای ما روشن نباشد، ولی با توجه به روایات رجعت، چنین به نظر می‌رسد که بازگشت دو گروه از مؤمنان و کافران به زندگی دنیا، به منظور تکمیل یک حلقة تکاملی گروه اوّل "مؤمنان" و چشیدن کیفر دنیوی گروه دوم "کافران" است.

به تعبیر دیگر: گروهی از مؤمنان خالص که در مسیر تکامل معنوی با موانعی در زندگی خود رو به رو شده اند و تکامل آن‌ها ناتمام مانده است، حکمت الهی ایجاب می‌کند که سیر تکاملی خود را از طریق بازگشت مجرّد به این جهان ادامه دهند؛ شاهد و ناظر حکومت جهانی حق و عدالت باشند؛ و در بنای این حکومت شرکت جویند، چرا که شرکت در تشکیل چنین حکومتی از بزرگ ترین افتخارات است.

به عکس گروهی از منافقان و کافران جبار سرسخت علاوه بر کیفر خاص خود در رستاخیز باید مجازات هایی در این جهان، نظیر آن چه اقوام سرکشی مانند فرعونیان و عاد و ثمود، و قوم لوط دیدند ببینند، و تنها راه آن رجعت است.[6]

انسان معتقد به حکمت و عدل الهی، همان گونه که معتقد است باطن این عالم پاک و بر اساس عدالت و درستی بنیان شده، معتقد است روزی فرا می‌رسد که ظاهر تمام این عالم همانند باطن می‌شود و همان گونه که باطن آن بر اساس عدل در جریان است، ظاهر آن نیز این گونه می‌شود و برای تحقق چنین امری، کسانی که مصداق تمام و کمال ظلم و عدل بوده اند، برانگیخته می‌شوند تا حقیقت این عالم نمایانده شود. اگر ظالمان این دنیا را با کامیابی سپری کرده اند، گمان نرود که واقعاً پایان آن‌ها همین گونه استک زیرا می دانیم که قیامت، چیزی جز ظهور و تجسم این عالم نیست، ‌پس باید سرانجام دنیای ظالمان و کافرانی که با کامیابی سپری کرده اند مانند معاویه، شکست و ذلت باشد، تا در قیامت، ذلت به صورت واقعی آشکار شود. به عبارت دیگر: همان گونه که برای مؤمنان باید مسیر تکاملی آن‌ها که با موانعی در دنیا رو به رو بوده اند، برداشته شود تا این مسیر به پایان خود و سیر تکاملی صعودی برسد، کافران خالص و ظالمان نیز باید به نهایت مسیر تکاملی نزولی خود برسند و حکومت و قدرتی که باعث شده که نهایت سیر نزولی آشکار نشود، آشکار شود و در قیامت طبق همین عذاب، یا نعمت الهی هویدا شود. باید توجه داشت هنوز کسانی مانند معاویه به عنوان انسان های درستکار نزد بسیاری از مسلمانان شناخته می‌شوند. البته این نکته که بیان شده، به عقل و دانش ما رسیده، امکان دارد مسایلی در فلسفه و علت آن بیان شده که دست نیافته ایم، یا بسیاری از مسایل طرح شود که اصولاً فلسفه آن بیان نشده و یا عقل ما نتواند به علت واقعی آن‌ها دست یابد، امام آن‌ها را به حکم عقل و منطق قبول می‌کنیم چون از جایگاه خطا ناپذیر الهی صادر شده است. این مسئله در پایان توضیح داده می‌شود.

7ـ برای رجعت چندین دلیل ذکر شده، حتی مرحوم شیخ حرعاملی در کتاب شریف "الایقاظ من الهجعه" دوازده دلیل بیان نموده است. در این جا به دو دلیل اکتفا می‌کنیم:

الف) اجماع امامیه (شیعه). مرحوم سید مرتضی که از بزرگان شیعه است می‌گوید: "خدا بعد از ظهور حضرت مهدی(ع) گروهی از کسانی را که قبلاً از دنیا رفته اند، به این جهان باز می گرداند. دلیل بر صحت این عقیده آن است که هیچ عاقلی نمی تواند قدرت خدا را بر این امر انکار کند، چرا که مسئلة محالی نیست. دلیل بر اثبات این عقیده، اجماع امامیه است، زیرا احدی از آن‌ها با این عقیده (رجعت) مخالفت نکرده است".[7]

البته گروهی از علمای شیعه رجعت را به این معنا قبول نداشته و رجعت را به معنای حکومت و دولت حضرت مهدی (ع) تفسیر کرده اند.

ب) روایات. احادیث از ائمه اطهار(ع) در مورد رجعت فراوان است و به حد تواتر رسیده تا جایی که مرحوم علامه مجلسی می‌فرماید: "چگونه ممکن است کسی به صدق گفتار ائمة اهل بیت(ع) ایمان داشته باشد و روایات متواتر رجعت را نپذیرد؟ احادیث صریحی که شمار آن به حدود دویست حدیث می‌رسد که چهل و چند نفر از روایات موثّق، و علمای اعلام در بیش از پنجاه کتاب آورده اند".[8]

از امام صادق(ع) معنای آیه "و یوم نحشرِ من کلّ أمة فوجاً؛ روزی که از هر امتی، گروهی را زنده می‌کنیم".[9] سؤال شد، فرمود: مردم چه می‌گویند؟ مسائل گفت: مردم می‌گویند: آن روز قیامت است. حضرت فرمود:‌ مگر در قیامت از هر امتی گروهی را زنده می کنند و بقیه را زنده نمی کنند؟ خیر (مردم اشتباه می کنند) این آیه مربوط به رجعت است (نه قیامت، زیرا در قیامت همه محشور می‌شوند، نه عده ای، در صورتی که این آیه از زنده شدن گروهی سخن می‌گوید).[10]

مأمون (خلیفه دانشمند عباسی) به حضرت رضا(ع) عرض کرد: دربارة رجعت چه می فرمایید؟ حضرت فرمود: رجعت درست است. بازگشت بعضی از مردگان در امت های پیشین سابقه داشته و قرآن شاهد آن است، و پیامبر(ص) فرمود: "آن چه در امت های گذشته بوده، در امت من نیز خواهد بود".[11]

 

یادآوری: همان گونه که نیافتن چیزی دلیل بر نبودن آن نیست، نفهمیدن مطلبی هم دلیل بر درست نبودن آن نمی‌باشد. مطالب علمی بسیاری هست که ما نمی فهمیم، ولی نفهمیدن دلیل نمی شود که آن مطلب صحیح نباشد. در اعتقادات شرعی هم همین طور است، مثلاً فلسفة مسح در وضو ممکن است برای ما روشن نباشد. این نشانه آن نیست که مسح سر یا پا علت ندارد. نیز باید توجه داشت که اگر مسئله ای برای ما حل نشد، به این معنی نیست که عقیدة ما با قرآن یا سایر عقاید در تضاد است،‌ زیرا می گوییم چون قرآن یا معصوم از این مسئله خبر داده می پذیریم، اگر چه برا ی ما هنوز فلسفة آن حل نشده باشد، زیرا معتقدیم آن چه خدا یا پیامبر و امام از آن خبر داده باشند، مسلّماً درست است، چون از مقام خطا ناپذیری صادر شده است، اگر چه کیفیت مسئله و فلسفه و اهداف آها را درک نکنیم. مسئلة رجعت چیزی است که در امت های گذشته واقع شده و قرآن به صراحت از آن‌ها خبر داده است، و بنا به روایات شیعه، در امت اسلام هم واقع خواهد شد. این نه چیز محالی است که انسان را گیج کند و نه عدم اطلاع از جزئیات آن مسئله ای است که ایجاد خلل در عقیدة ما کند، که خیال کنیم عقیدة ما در تضاد با قرآن است. پس مسئلة رجعت امری است ممکن و نفهمیدن فلسفة آن مشکلی در عقیدة ما ایجاد نمی کند.

مانند بعضی از امور دیگر که از فلسفة‌ آن‌ها آگاهی نداریم، اما چون از منبع خطا ناپذیر آمده، به حکم عقل می پذیریم. مثلاً ابن سینا در کتاب شفا می‌گوید: اگر چه من با عقل خود نمی توانم معاد جسمانی را ثابت کنم، اما چون خبر دهنده صادقی (پیامبر اسلام) از آن خبر داده، می پذیرم (و این مسئله منطقی و عقلانی است).

در در پایان اضافه می کنیم: آنچه در مورد امامان قطعی به نظر می رسد، اصل رجعت و شرکت در برپایی حکومت عدل جهانی است، اما اینکه آیا آنها هم به طور مستقل حکومت خواهند کرد یا به همراه امام زمان، یا پس از او حکومت خواهند کرد یا نه، و اصلاً حکومت می کنند، نیز ایا همه حکومت می کنند یا بعضی مانند حضرت امیر و امام حسین(ع) به طور قطعی نمی توان سخن گفت و روایات در این باره متعدد و مختلف است.

 

دلایل رجعت، همگی نقلی هستند. عقل تنها فتوا می دهد که رجعت از نظر عقلی محال نیست. اما این که چنین اتفاقی می افتد باید به نقل مراجعه کرد. چنان که برای اثبات وجود تاریخی نادرشاه باید به دلایل تاریخی مراجعه کرد و عقل تنها فتوا می دهد که وجود شخصی به نام نادرشاه با آن ویژگی ها و خصوصیات خاص محال نیست. رجعت نیز اصلی دینی است که با دلایل نقلی اثبات می شود.

برخی از بزرگان برای اثبات ضرورت رجعت به ادله‏ای عقلی تمسک کرده‏اند. اینک به برخی از آنها اشاره می‏کنیم:

 دلیل اول: قسر دائم یا اکثری محال است

 تقریر دلیل:

 الف. روح ونفس ناطقه، علاقه تام به بدن عنصری دارد ولذا هر گاه بعد از مرگ توجه آن به بدن طبیعی به نحو کامل حاصل شود، زندگی جدید ممکن است.

 ب. هر حقیقت، خاصیّت واثری دارد، لذا پیامبر وامام دارای قوه تکمیل وتعلیم نسبت به جمیع بشر است تا روز قیامت.

 ج. در حکمت به اثبات رسیده که قسر دائمی یا اکثری محال است، یعنی هر طبیعت وحقیقتی، محال است که در هیچ وقت یا در اکثر اوقات از خاصیتش محروم گردد.

 نتیجه اینکه رجوع پیامبر وامامان: به دنیا از آنجا که در زمان حیاتشان نسبت به تعلیم عموم بشر به فعلیت نرسیده، ضروری است.

 دلیل دوم: ضرورت تداوم راه مصلحان

 تقریر دلیل:

 الف. هر شخص انقلابی که درصدد برپایی نهضتی بزرگ در سطح جامعه است، احتیاج به جانشینانی دارد که اصول ترسیم شده از ناحیه او را تبیین وتطبیق نمایند، ولذا بعد از پیامبر (ص) دوازده امام: منصوب شدند.

 ب. مطابق روایات شیعه وسنّی امامان بعد از پیامبر (ص) تا روز قیامت دوازده نفرند.

 ج. امام دوازدهم، حضرت مهدی (ع) بزرگ‏ترین قیام کننده جهانی است که با هدف برپایی حکومت عدل توحیدی در سطح جهان قیام خواهد نمود.

 د. این گونه قیام، نیاز به آمدن اشخاصی بعد از او دارد که ادامه دهنده راه او در زمینه تبیین وتطبیق منویات واصول نهضت او باشند که همانند او از مقام عصمت برخوردارند.

 نتیجه: ضرورت رجعت اهل بیت:.

 دلیل سوم: فطری بودن رجعت

 تقریر دلیل:

 الف. ضرورت حکومت عدل عالمی، فطری بشر است.

 ب. عمر حضرت بعد از ظهور عادی خواهد بود، زیرا اصل در عدم اعجاز است.

 ج. مطابق قاعده وروایات، مدت حکومت عدل توحیدی طولانی خواهد بود.

 د. باید کسانی باشند مثل خود حضرت که ادامه دهنده راه او هستند.

 نتیجه: ضرورت رجعت.

 غیر از این ادلّه عقلی، جهات دیگری وجود دارد که اعتقاد به رجعت را ضروری می‏سازد:

 1 - وجود روایات فراوان در موضوع رجعت.

 2 - رجعت، با مسأله امامت گره خورده واشاره به مظلومیّت اهل بیت: دارد.

 3 - رجعت، زمینه‏ساز اعتقاد به معاد است واعتقاد مردم را به قیامت کبرا هموار می‏سازد.

 4 - عقیده به رجعت، اثر ترتیبی در جامعه دارد، زیرا از آنجا که عصر ظهور به مانند بهشت روی زمین است که در آن انسان‏های بسیار خوب وبسیار بد رجعت می‏کنند، لذا این عقیده مشوّق انسان بر کار خوب است تا به این فضیلت یعنی زندگی در بهشت زمین در عصر ظهور با رجعت نایل آید.

 

پی نوشت ها :

[1]تفسیر نمونه، ج 15، ص 555.

[2]جعفر سبحانی، منشور عقاید امامیه، ص 241، ص 129.

[3]بقره (2) آیة 259.

[4]بقره (2) آیة 55 و 56 و 72 و 73 و 243؛ آل عمران (3) آیة 49.

[5]مائده (5) آیة 110.

[6]تفسیر نمونه، ج 15، ص 559.

[7]شیخ عباس قمی(صاحب مفاتیح الجنان) سفینه البحار، ج 1، ص 511، مادهرجع.

[8]بحارالانوار، ج 53.

[9]نمل (27) آیة‌83.

[10]مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف، ج 5، ص 632 (ماده: رجعت).

[11]مهدی موعود‌ (ترجمة ج 51 تا ج 53 بحارالانور، ص 1200).


عصمت ؟؟؟!!!

به نام خدا

عصمت اسم مصدر از "عصم" است و عصم به معنای منع کردن و بازداشتن است.

این منع گاهی به نحو سلب اختیار است و گاهی به نحو فراهم کردن وسائل و مقدماتی است که فرد بتواند به اختیار خود از کار خودداری کند.(1)

 ابن زجاج از لغت شناسان معروف عرب، اصل عصمت را ریسمان معنی کرده که سپس توسعه معنایی پیدا کرده است و در معنای توسعه یافته به هر وسیله‏ای که باعث حفظ چیزی شود، عصمت گفته می‏شود.(2)

شیخ مفید از بزرگان علماء متقدم شیعه نیز عصمت را به معنای ریسمان گرفته است و فرموده عصمت مانند این است که به فردی که در حال غرق شدن است، ریسمانی داده شود تا به وسیله آن خود را نجات دهد.(3)

 بنابراین در معنای لغوی عصمت دو امر ملحوظ است:

 اول) کمک از جانب غیر که برای دیگری محافظی و ریسمانی قرار دهد.

 دوم) استفاده از ریسمان به اختیار خود. این معنا را روایات ما نیز تایید می‏کنند. چنانکه از امیر المؤمنین صلی الله علیه و آله و سلم وارده شده که فرمود "ان التقوی عصمه لک فی حیاتک" "تقوی نگهدارنده (ریسمان) تو در زندگانیت است"(4)

 اما معنای اصطلاحی عصمت نیرویی است که انسان را از وقوع در خطا و از ارتکاب گناه باز می‏دارد، این نیرو درونی است نه بیرونی و باعث می‏شود که انسان خطا و اشتباه و گناه نکند. به عبارت دیگر عصمت ملکه‏ای است نفسانی که انسان را از اینکه در خطاء واقع شود و مرتکب گناه گردد، باز می‏دارد.(5)بنابراین عصمت مستند به اختیار آدمی است اما توفیق الهی هم می‏خواهد. یعنی معصوم به عصمت الهی (ریسمان الهی) معصوم است و اختیار او علت تامه ملکه عصمت نیست.(6)

 در تعریف فوق به چند مطلب اشاره شده است:

 اول: عصمت "ملکه" است. ملکه در مقابل حال قرار دارد و عبارت است از صفت راسخ نفسانی زوال‏ناپذیر که در آن تغییری نیست. اما "حال" صفتی نفسانی است که ثابت و همیشگی نباشد. بنابراین عصمت صفتی است که در نفس رسوخ کرده و انسان را از گناهان باز می‏دارد، هر چند قدرت بر انجام گناه را از او سلب نمی‏کند.(7)

 دوم: عصمت، انسان را از خطاء و گناه باز می‏دارد. اما منظور از خطاء و اشتباه این است که انسان معصوم در گرفتن وحی و تبلیغ رسالت و تصمیمات خود و امثال آنها اشتباه نمی‏کند. به عبارت دیگر در دریافت حقیقت و تطبیق آن و بیان آن مصون از اشتباه است.

 اما منظور از عدم ارتکاب گناه هم این است که چون گناه عبارت از هتک حرمت بندگی و مخالفت با دستورات حضرت حق است و در هر حال یا به زبان و یا در عمل با مقام بندگی منافات دارد، انسان معصوم در درون خود حالتی ثابت دارد که او رااز افتادن در دره مخالفت باز می‏دارد و به او اجازه گناه و اشتباه نمی‏دهد.(8)

 سوم: این نیروی درونی و ملکه نفسانی در کسانی است که قابلیت و شأنیت آن را داشته باشند. مثلاً درباره ماشین حساب و رایانه نمی‏شود گفت که دارای ملکه‏ای است که به واسطه آن اشتباه نمی‏کنند یا حیوانات از گناه مصون هستند. یا حتی ملائکه از خطاء و اشتباه و گناه معصوم هستند. زیرا آنها شانیت گناه و قابلیت اشتباه ندارند و از ابتدای آفرینش به گونه‏ای خلق شده‏اند که خطاء و گناه درباره آنها معنی ندارد.بنابراین اختیار و فیض الهی دو رکن عصمت می‏باشند.

 پیامبر اکرم و ائمه اطهار(ع) معصوم هستند، اما این عصمت ذاتی نیست. بنابر این، اسلام برای هیچ کس عصمت ذاتی قائل نیست زیرا همه ممکن الوجودند و در وجود و سعه رفتار و کردار خود محتاج به حضرت حق هستند.

چنان قبلاً گفته شد: عصمت دو شرط اساسی دارد: فیض الهی و اختیار. که بدون این دو شرط عصمت حاصل نمی شود. پس حضرات معصومین(ع) با توفیق الهی و اختیار خود معصوم هستند و حتی فکر گناه و خطا نیز در محدوده جان آنها راه ندارد اما این عصمت بدون توفیق و فیض الهی ممکن نیست زیرا همه چیز بسته به فرمان حضرت حق - جل و علا - است.

برای آگاهی بیشتر ر.ک:

- وحی و نبوت، شهید مطهری

- مقدمه ای بر جهان بینی توحیدی، ج 2، شهید مطهری

- تفسیر موضوعی قرآن کریم (پیام قرآن) ، ج7، آیت الله مکارم شیرازی و دیگران

پی‌نوشت‌ها:

1) معجم مقاییس اللغة، ج 4، ص 331

2) لسان العرب، ج 12، ص 405

3) اوائل المقالات شیخ مفید، تصحیح‏دکتر مهدی محقق، انتشارات دانشگاه تهران ص: 66

4. غررر الحکم و در رالکم عبدالواحد آمدی با شرح فارسی تصحیح میر جلال الدین محدث ارموی. انتشارات دانشگاه تهران، ج 2، ص 509 همچنین ر. ج. حدیث شماره 3390، ج 2، ص 206.

5. تفسیر المیزان، ج 2، ص134 و 138 ذیل آیه 213 سوره بقره‏.

6. همان، ج 2، ص 445 ذیل آیه 286 بقره و ج 5 ، ص 162- 164 ذیل آیه 33 سوره یوسف‏.

7. پژوهشی در عصمت معصومان حسن یوسفیان و احمد حسین شریفی. ناشر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول زمستان 77، ص 29.

                8. تفسیر المیزان، ج 2، ص 136.


عالم ذر ؟؟؟!!!

در مورد «عالم ذر» در میان دانشمندان، مفسران، متکلمان و ارباب حدیث، گفت و گوهای زیادی واقع شده است، و این نشانگر پیچیدگی موضوع (عالم ذر) می‏باشد.

    خدای سبحان در قرآن کریم می‏فرماید:   ... و اذ اخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذرّیتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم...      به خاطربیاور زمانی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم «ذریّه» آنها را برگرفت، آنان را گواه بر خودشان گرفت و از آنها پرسید: آیا من پروردگار شمانیستم، آنان همگی گفتند: آری، ما گواهی دادیم، این کار را خداوند به خاطر آن انجام داد که در روز قیامت نگویید ما از این موضوع توحید و معرفة اللهغافل بودیم{M، (اعراف، آیه 172).

    حال این ظهور و بروز (در عالم ذر) که واقع شده و به چه صورت انجام گرفته است و منظور از عالم ذر چیست؟

    1. محدّثان در پاسخ می‏گویند: در بعضی از احادیث آمده است: فرزندان آدم تا پایان دنیا به صورت ذرّات کوچکی از پشت آدم خارج شدند و فضا را پر کردند؛ در حالی که دارای عقل و شعور بودند و قادر بر سخن و تکلم بودند. خداوند آنان را مخاطب قرار داد آیا من پروردگارشما نیستم ( الست بربکم )؟ همگی در پاسخ گفتند. آری (بلی) به این ترتیب پیمان نخستین بر توحید گرفته شد».

    2. گروهی از مفسران می‏گویند: منظور از «ذر»، ذرات نخستین وجود انسان (نطفه) از پشت پدران به رحم مادران انتقال یافت و به تدریج در عالم جنین به صورت انسان کاملی درآمد و همان حال خداوند استعدادهایی به او داد که بتواند حقیقت توحید را درک کند. از این روعالم ذر عالم جنین است و سؤال و پاسخ به زبان حال صورت گرفته است.

    3. منظور از عالم «ذر» عالم «ارواح» است؛ یعنی، خداوند در آغاز ارواح انسان‏ها را آفرید و مخاطب ساخت و از آنان اقرار بر توحید گرفت.

    4. منظور از «ذر» اجزای بسیار کوچک نیست؛ بلکه ذر به معنای ذریّه (فرزندان) است؛ خواه کوچک و صغیر باشند یا بزرگ و کبیر. بنابراین سؤال و جواب در میان انسان و خداوند، به وسیله پیامبران به زبان «قال» می‏باشد.

    5. سؤال و جواب (در عالم ذر) بین انسان و خداوند، به زبان حال، صورت گرفته است؛ آن هم بعد از بلوغ و کمال و عقل (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 7، ص 6).

    6. علاّمه طباطبائی می‏گویند: موجودات دارای دو نوع وجودند، یک وجود جمعی در نزد خدا ـ که در قرآن به عنوان ملکوت از آن یاد شده است ـ و دیگر وجودات پراکنده که با گذشت زمان به تدریج ظاهر می‏شوند. به این ترتیت عالم انسانیت دنیوی، مسبوق به عالم انسانیت دیگری است که در آن جا هیچ موجودی محجوب از پروردگار نیست و با شهود باطنی او را مشاهده کرده و به واحدیت. او اعتراف می‏کند و سؤال و جواب در عالم «ذر» مربوط به آن جا می‏شود، (المیزان، ج 8، ص 320 - 323).

آیه میثاق از آیاتی است که مفسران , سؤال های زیادی درباره ی آن مطرح کرده اند که مفسران بیان فرموده اند, به شرح ذیل است :

1. این میثاق الهی در چه عالمی انجام گرفته است ؟

2. این پیمان , در چه شرایطی واقع شده است ؟

3. آیا این عهد به صورت دسته جمعی بوده است , یا تک تک انسان ها حضور داشته اند؟ پیش از آن که به آرای صاحب نظران اشاره کنیم , لازم است توجه کنیم گرچه نکات مبهم و دقیقی در این بحث وجود دارد ولی این آیه به روشنی دلالت می کند که خدا با فرد فرد انسان ها مواجهه داشته و به آن ها گفته است : «آیا من خدای شما نیستم ؟» آن ها گفته اند: «آری , تویی خدای ما».

 منشاء ابهام در این است که ما خودمان چنین چیزی به خاطر نداریم . برخی از این مطلب روشن , نتیجه ای جالب گرفته اند و گفته اند که چنین مکالمه ی حضوری و عذربراندازی که خطای در تطبیق را هم نفی می کند, جز با علم حضوری و شهود قلبی حاصل نمی شود; از این رو, معرفتی که در آیه به آن اشاره شده است , معرفتی شخصی خواهد بود, نه شناختی کلی که با مفاهیم عقلی حاصل می شود, تفاوت اولی با دومی در این است که در اولی شخص خالق و اوصاف آن همچون یگانگی و ربوبیت او مشخص می گردد ولی در دومی تنها نفس خالق کلی , بدون تشخص معلوم می شود, (مصباح یزدی , محمدتقی : معارف قرآن , ج 2 - 1, ص 47 - 37)

 آرای صاحب نظران درباره ی موطن میثاق به قرار زیر است :

 1. این نظریه درباره عالم ذر می گوید که ارواح انسان ها قبل از تعلق به بدن , به ذرات ریزی تعلق گرفته است . آن ذرات با تعلق ارواح زنده و آگاه شدند. پس از آن , خداوند این مطلب را میثاق گرفت . بر اساس نظر این گروه , آیه ناظر به عالم ذر است ; یعنی خداوند از صلب آدم ذرات ریزی را استخراج کرد و با تعلق ارواح به آن ها از آنان عهد و پیمان گرفت . علامه مجلسی و آقا جمال الدین خوانساری به این نظریه قائلند, (کیهان اندیشه , شماره 58, مقاله نگاهی به عالم ذر از محمدحسن قدردان ).

 نقد:

الف . این نظریه با ظاهر آیه مخالف است ; زیرا آیه می گوید که خدا از صلب بنی آدم ذریه ی آن ها را اخراج کرد, نه از صلب آدم .

 ب . نظریه ی فوق مستلزم تناسخ است و تناسخ به حکم عقل باطل است ; زیرا بر این اساس , تمام انسان ها یک بار به این جهان گام نهاده اند و پس از یک زندگی کوتاه , از این جهان رخت بربسته اند و بار دیگر به تدریج به این جهان بازگشته اند. این همان تناسخ است , (علامه طباطبایی : تفسیر المیزان , ج 8, ص 327 - 325).

 3. اگر این پیمان با آگاهی کامل اخذ شده است , چرا کسی فعلا" از این پیمان خبری ندارد؟, (سبحانی , جعفر: منشور جاوید, ج 2, ص 67).

 2. برخی چون زمخشری , بیضاوی , شیخ طوسی , سید قطب , علامه شرف الدین عاملی و میرداماد و از معاصرین مانند استاد محمدتقی جعفری و دیگران قائلند که این آیه در مقام بیان واقع نیست , بلکه از طریق تمثیل به مسئله ی فطرت اشاره دارد به نظر این ها منظور آیه این است که خداوند با اعطای نعمت های بی شمار و اعطای عقل به انسان , گویا توقع و انتظار دارد انسان در مقابلش تعظیم کند, و انسان هم طبق ذات و فطرت خود, به این خطاب مجازی خداوند لبیک گفته است , (ر.ک : کیهان اندیشه , همان ). نقد علما: مهم ترین اشکال آن , مخالفت با ظاهر کلام الهی می باشد; زیرا آیه با کلمه ی ((اذ)) که علامت گذشته می باشد, نازل گردیده است .

3. شیخ مفید اصل عالم ذر را به صورت حقیقی و تکوینی پذیرفته است ; ولی خطاب های رد و بدل شده خدا و انسان ها را به نحو حقیقی منکر شده و همه آن ها را به تمثیل و مجاز حمل کرده است , (کیهان اندیشه , همان ).

 نقد علما: انتقادهای وارد بر نظریه های اول و دوم را بر این نظریه هم وارد دانسته اند.

 4. به اعتقاد علم الهدی عالم ذر واقعا" بوده است ; لکن تمام ذریه ی آدم در آن عالم حاضر نبوده اند, بلکه اختصاص به اولاد کفار دارد, (غرر الفوائد, سبزواری , ج 1, ص 20, چاپ سنگی ).

نقد علما:

1. این نظریه با ظاهر آیه که دلالت بر اخذ میثاق از عموم دارد, مخالف است .

2. اگر تنها میثاق اولاد مشرکین مقصود بود, باید به نحوی روشن ادا می گردید, (منشور جاوید, ج 2, ص 80).

 5. استاد جوادی آملی معتقد است که مراد از آیه , بیان واقعیت خارجی است و خداوند متعال به لسان عقل و وحی و با زبان انبیا, از انسان میثاق گرفته است ; یعنی خداوند در برابر درک عقلی و رسالت وحی , از مردم پیمان گرفته است که معارف دین را بپذیرند. وی در تایید نظریه ی خود به 5 نکته اشاره می کند و می گوید: ((این معنا, تحمیلی بر ظاهر آیه مورد بحث نیست ; زیرا برای عقل و وحی , نحوه ای تقدم نسبت به مرحله ی تکلیف وجود دارد. لذا ظاهر کلمه ((اذ)) محفوظ می ماند. منظور از نحوه ی تقدم , این است که اول پیامبران می آیند و مقدمات پذیرش را فراهم می کنند; سپس تکلیف حادث می شود.)), (جوادی آملی , عبدالله : فطرت در قرآن , ج 12, ص 137 - 122, مرکز نشر اسرا).

نقد: این نظریه به تأویل نزدیک تر است تا تفسیر; زیرا از اذهان همگان دور است . افزون بر آن , خطاب های آیه را طبق این تفسیر, باید بر مجاز حمل کرد نه حقیقت .

علامه طباطبایی هم در نقد نظریه فوق می گوید: ((اگر منظور از اخذ میثاق , همان زبان وحی باشد, مانند سایر احکام می فرمود: ((به مردم چنین ابلاغ کن )), نه این که بگوید: ((شما به یاد بیاورید)), (تفسیر المیزان , ج 8, ص 334).

 6. علامه طباطبایی معتقد است که مقصود آیه , جنبه ی ملکوتی انسان هاست ; یعنی جای شهود و اشهاد و موطن میثاق , ملکوت انسان هاست , زیرا با توجه به ظاهر آیه که فرمود ((و اذ اخذ; یعنی به یاد بیاور)), استفاده می شود که اولا", قبل از این موطن محسوس , موطن نامحسوس دیگری وجود داشته است که در آن جا میثاق انجام گرفته است . ثانیا", صحنه ی اخذ میثاق بر نشئه ی حس و طبیعت مقدم است . ثالثا", چون این دو موطن با هم متحدند و از هم جدا نیستند, خداوند به انسان ملکی و مادی امر می کند که به یاد آن موطن ملکوتی باشند و وقتی به یاد آن موطن باشند, آن را حفظ می کنند. نقد علما: این نظریه در میان علما مورد توجه جدی قرار گرفته است . آنان نظرهای مختلفی درباره ی آن اظهار کرده اند که می توان از استاد جوادی آملی و استاد جعفر سبحانی و شهید دکتر بهشتی نام برد.

برای طولانی نشدن مطلب , می توانید به منابع ذیل مراجعه کنید:

جوادی آملی , فطرت در قرآن , ج 12, ص 129

 سبحانی : منشور جاوید, ج 2, ص 76

 علامه طباطبایی : تفسیر المیزان , ج 8, ص 336 - 334

 شهید بهشتی , محمدحسین : خدا از دیدگاه قرآن , ص 48, نشر بعثت و کیهان اندیشه , شماره ی 58