سفارش تبلیغ
صبا ویژن

توبه ؟!

شعوانه نام زنی است که آواز خوش و طرب انگیزی داشت و در بصره مجلس فسق و فجوری بر پا نمی‏شد مگر آن زن در آن مجلس حضور داشت و تدریجاً ازاین راه ثروتی به دست آورده و کنیزکانی خریده بود و از آن‏ها نیز برای همین منظور استفاده می‏کرد. روزی با جمعی از کنیزکانش از کوچه‏ای می‏گذشت که از خانه‏ای صدای خروشی شنید، یکی از کنیزکان را فرستاد تا خبری بیاورد، کنیزک رفت و بازنگشت، دیگری را فرستاد، او نیز بازنگشت، سومی را فرستاد، کنیزک رفت و برگشت و بدو گفت: این خروش گنه کاران و عاصیان است. شعوانه با شنیدن این حرف به درون خانه رفت، واعظی را دید در آن جا نشسته و جمعی دور او را گرفته‏اند و آن واعظ آنان را موعظه می‏کند، شعوانه وقتی وارد شد واعظ این آیه را می‏خواند: "بل کذّبوا بالساعة و اعتدنا لمن کذّب بالساعة سعیراً اذا رأتهم من مکان بعید سمعوا لها تغیظاً و زفیراً و اذا القوا منها مکاناً ضیقاً مقرنین دعوا هنا لک ثبورا ً؛ (1) آنان روز رستاخیز را دروغ می‏شمارند و ما برای آن که قیامت را دروغ می‏شمارند آتشی افروزان آماده کردیم که چون از مکانی دور آنان را ببینند خروش و غرّش آن را بشنوند و چون دست بسته به تنگنای آن درافتند در آن جا آرزوی هلاکت کنند.

وقتی شعوانه این آیات را شنید دگرگون شد و رو به واعظ کرده و گفت: اگر من توبه کنم خدایم می‏آمرزد؟ واعظ گفت: آری اگر توبه کنی، خدا ترا می‏آمرزد، اگر چه گناهت همانند گناه شعوانه باشد. زن گفت: ای شیخ شعوانه منم که دیگر گناه نخواهم کرد. واعظ بار دیگر او را وادار به توبه و امیدوار به کرم خدا کرد.

شعوانه از آن جا بیرون آمد و بندگان و کنیزان خود را آزاد کرد و به تلافی اعمال گذشته سخت به عبادت مشغول شد تا جایی که بدنش لاغر و ضعیف گشت. روزی در بدن خود نگریست و گفت: آه دردنیا به این نحو گداخته شدم نمی‏دانم در آخرت حالم چگونه است؟(2) دنباله کارش به جایی رسید که زاهدان و عابدان در مجلس وعظ شعرانه حاضر می‏شدند و در حال وعظ بسیار می‏گریست و حاضران با او می‏گریستند، روزی به او گفتند: می‏ترسیم که از شدت گریه نابینا شوی؟ در پاسخ گفت: کور شدن در دنیا بهتر از کوری در آخرت است.(3)

 

توبه‌ واقعی آن است که علاوه بر اعتراف به جهل و ندامت و تنفّر قلبی، با عمل نیکو و صالح، کاستی هایی را که دارد، جبران کند.

قرآن می فرماید: "اما پروردگارت نسبت به آن هاکه از روی جهل اعمال بد انجام داده اند، سپس توبه کردند و در مقام جبران بر آمدند، پروردگار تو بعد از آن، آمرزنده و مهربان است".

قابل توجه این که اولاً [آیه شریفه] علّت ارتکاب گناه را جهالت می شمرد، چرا که جهل عامل اصلی بسیاری از گناهان است و این گونه افرادند که پس از آگاهی به راه حق باز می گردند، نه آن ها که آگاهانه و از روی استکبار و غرور یا تعصّب و لجاجت و مانند آن راه علط را می پیمایند.

ثانیاً: مسئله توبه را به توبه قلبی و ندامت درونی محدود نمی کند، بلکه روی اثر عملی آن تأکید کرده و اصلاح و جبران را مکمّل توبه می شمارد تا این فکر غلط را از مغز خود بیرون کنیم که هزاران گناه را با جمله "استغفرالله" می توان جبران کرد.

باید عملاً خطاها جبران گردد و قسمت هایی که از روح انسان و یا جامعه بر اثر گناه آسیب یافته، اصلاح و مرمّت شود.

ثالثاً: با جمله‌" إنّ ربّک مِن بعدها لغفورٌ رحیم" تأکید می کند که مشمول آمرزش و رحمت الهی شدن تنها بعد از توبه و اصلاح امکان پذیر است. به عبارت دیگر این واقعیت که پذیرش توبه حتماً بعد از ندامت و جبران و اصلاح است، بیان شده است، تا آلودگانی که پشت سر هم گناه می کنند و می گویند ما به لطف خدا و غفران و رحمتش امیدواریم، این فکر نادرست را از سر به در کنند.(4)

خداوند می فرماید: "پس هر که بعد از ستمی (گناهی) که کرده توبه کند و کار خودر ا اصلاح نماید، از آن پس خداوند او را خواهد بخشید که خدا بخشنده و مهربان است".(5)

توبه ای واقعی و قبول است که علاوه بر پشیمانی قلبی،‌ عمل صالح و اصلاح امور همراهش باشد.

امیرمؤمنان(ع) می فرماید:‌ "توبه (بازگشت به خدا) به دل پشیمان شدن و به زبان آمرزش خواستن و به اندام ترک نمودن و نیّت قلبی بر عدم بازگشت به کار سابق است".(6)

1. (25) آیه 13 و 12 و 10.

2. معراج السعادة، نراقی، ص 534.

3. کیفر گناه، ص 37، به نقل از ریاحین الشیعه، ج 4، ص 364.

4. تفسر نمونه، ج 11، ص 445، با تلخیص.

5. مانده (5) آیة 39.

6. صادق احسان بخش آثار الصادقین، ج 2، ص 171، حدیث 46 به نقل ازغررالحکم، ج 1، ص 93.


تفاوت یا تبعیض کدامیک عدل الهی را زیر سوال می برد؟

به نام خدا

در یکی از آیات برای بیان این حقیقت، چنین تشبیه شده است: "خداوند از آسمان آبی نازل کرد، آنگاه هر ظرفی به اندازه گنجایش خود از آن آب بهره گرفت".(رعد )

با توجه به این آیه به طور طبیعی گنجایش ظرف‌ها متفاوت است و آنها به اندازه ظرفیت خود از آب باران بهره خواهند برد. در مورد موجودات جهان هستی نیز این گونه است. هر موجودی به اندازه ظرف وجودی خود، از نعمت وجود و نعمت‌های دیگر بهره می‌گیرد. بنابراین، تفاوت بین موجودات جهان، امری طبیعی است؛ زیرا قابلیت و شایستگی موجودات با هم تفاوت دارد و آن چه در جهان وجود دارد، تفاوت است، نه تبعیض و آن چه که مخالف عدالت است، تبعیض است، نه تفاوت.

1ـ قسمتی از تفاوت های جسمی و روحی، معلول اختلافات طبقاتی و مظالم اجتماعی است که هیچ گونه ارتباطی به آفرینش ندارد، مثلاً بسیاری از فرزندان ثروتمندان از فرزندان فقرا، قوی تر و زیباتر و از نظر استعداد پیشرفته ترند، به دلیل این که آن ها از تغذیه و بهداشت کافی برخوردارند.

یا براساس تفاوت در عناصر مادی است، مثلاً کسی که از نظر زیبایی یا زشتی، شکل و وضعی خاص دارد، بر اثر تفاوت ژنتیکی و عوامل محیطی و مادی وراثت و... است که هزاران مورد شناخته شده و یا ناشناخته در طبیعت در آن‏ها دخالت دارد و یا حتی امور غیر مادی مانند نحوه آمیزش یا مواد و غذاهایی که پدر و مادر قبل از آمیزش، یا مادر بعد از آن در دوران جنینی تغذیه می‏کنند یا مانند تأثیر الکل و مواد اعتیادزا در شکل و حالت و وضع و سلامت و بهره هوشی و استعداد کودک که امروزه بدون تردید شناخته شده است.

2ـ پاره ای از این تفاوت ها لازمه آفرینش است؛ یعنی خداوند متعال آن ها را خلق نکرده، بلکه لازمه مخلوقات است.

سه معنا یا سه مورد استعمال برای کلمه عدل ذکر شده است :

 الف ) موزون بودن : اگر مجموعه ای در نظر گرفته شود که در آن اجزا و ابعاض مختلفی به کار رفته است و هدف خاصی از آن منظوراست , باید شرایط معینی در آن از حیث مقدار لازم هر جز و از لحاظ کیفیت ارتباط اجزاء با یکدیگر رعایت شود, وتنها در این صورت است که آن مجموعه می تواند باقی بماند. عدل به معنای تناسب و توازن از شئون حکیم بودن وعلیم بودن خداوند است . خداوند علیم و حکیم به مقتضای علمِ شامل و حکمت عام خود می داند که برای ساختمان هر چیزی از هر چیزی چه اندازه لازم و ضروری است و همان اندازه در آن قرار می دهد.

ب ) اعطا کردن به هر ذی حق , حق او را: عدل به این معنا, حقوق و اولویت افراد بشر نسبت به یکدیگر را امری طبیعی می داند, چون میزان تلاش و کوشش افراد به یک اندازه نیست تا استحقاق به یک اندازه باشد. به هر حال بایدبین شخص ساعی و کوشا با شخص کم کار و بیکار فرق گذاشت و این عین عدالت است .

ج ) رعایت استحقاق ها در افاضه وجود و امتناع نکردن از افاضه و رحمت به آن چه امکان وجود یا کمال وجوددارد. هر موجودی در هر مرتبه ای هست از نظر قابلیت استفاضه , استحقاقی خاص به خود دارد. ذات حق تعالی که کمال مطلق و خیر مطلق و فیاض علی الاطلاق است , به هر موجودی آن چه را که برای او ممکن است از وجود وکمال وجود, اعطا می نماید و امساک نمی کند. عدل الهی در نظام تکوین طبق این نظر ; یعنی هر موجودی , هر درجه ازوجود و کمال وجود که استحقاق و امکان آن را دارد دریافت می کند. حکیمان معتقدند که هیچ موجودی بر خدا حقی پیدا نمی کند که دادن آن حق انجام وظیفه و ادای دین شمرده شود. عدل خدا عین فضل و عین جود او است . عدل خداوند عبارت است از این که خداوند فضلش را از هیچ موجودی در هر حدّی که امکان تفضل برای آن موجودباشد دریغ نمی دارد. آن چه خلقت وجود دارد تفاوت است نه تبعیض . تبعیض آن است که در شرایط مساوی واستحقاق های همسان بین اشیاء فرق گذاشته شود, ولی تفاوت آن است که در شرایط نا مساوی فرق گذاشته شود.جهان هستی با یک سلسله نظامات و قوانین ذاتی و لا یتغیر اداره می شود و به موجب آن هر شیء و هر پدیده ای ,مقام و مرتبه ای خاص دارد, وجود مراتب مختلف و درجات متفاوت برای هستی است وهمین مطلب منشأ پیدایش تفاوت ها و اختلاف ها و پیدایش نیستی ها و نقص ها است . تفاوت و اختلاف آفریده نمی شود, بلکه لازمهء ذاتی مخلوقات آن است و این پندار خطا است که کسی گمان کند خداوند بین موجودات تبعیض روا داشته است آن چه نقض بر عدالت می تواند باشد, تبعیض است نه تفاوت و آن چه در جهان خلقت وجوددارد تفاوت است نه تبعیض . این اشتباه است که گفته می شود اگر درجهان همه چیز یکسان بود, جهان بهتر بود,

چون اگر همه اشیاء هم سطح باشند و تفاوتی نداشته باشند, همه خوبی ها و زیبایی ها و همه جوش و خروش ها همه تحرک ها و جنبش ها و تکامل ها نابود می شود شکوه و زیبایی جهان در تنوع گسترده و اختلاف های رنگارنگ آن است .

 

در عین حال آنچه در پایان می‏تواند مکمل این پاسخ باشد و هرگونه اشکالی را برطرف کند، آن است که: نباید نگاهمان را فقط معطوف به دنیا و زندگی دنیا نماییم. درست است که تفاوت‏های ایجاد شده به سبب وراثت و محیط و...است و انسان نقشی در آن‏ها ندارد، اما زندگی انسان که منحصر به این عالم نیست، بلکه این عالم تنها بخش کوچکی از حیات است و در مقابل حیات جاودانه و حقیقی بسیار ناچیز است.

در این نگاه هر چه بیشتر از نعمت‏های دنیا و کمالات هستی داده شده باشد، به همان اندازه دارای مسئولیت بیشتر باید باشد و در مقابل هر یک از نعمت‏های الهی از او سؤال شود که آیا حق آن را به جا آورده است؟ اما آن که کمتر به او داده شده، سبک‏بارتر است. از طرف دیگر با توجه به روایات به دست می‏آید که خداوند بعضی از کاستی‏های دنیا را در عالم دیگر جبران می‏نماید و به هیچ بنده‏ای ظلم روا نمی‏شود.


انسانی که به اختیار خودش به این دنیا نمیاد پس عذاب و پاداش معنا

به نام خدا

خداوند از آن جا که "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بی نهایت دارد جهان و انسان را آفریده است و لازمه این سه صفت آن است که خلقت خداوند بهترین و کامل‏ترین آفرینش باشد، یعنی در مجموعه هستی اگر وجود مخلوقی، زیبایی و کمال آفرینش مجموعه عالم را افزایش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق کند، زیرا عدم خلقت آن موجود، یا ناشی از عدم اطلاع و آگاهی از زیبایی آن می باشد، یا در اثر ضعف و ناتوانی از خلقت آن است. چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بی نهایت، باز آن زیبایی را خلق نکند ناشی از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگی است که خدا از بخل منزه است و "جود" و رحمت و بخشندگی او بی نهایت است. پس جهانی که خدا خلق می کند، باید کامل‏ترین صورت ممکن را داشته باشد.

 

در مجموعه خلقت باید انسان خلق می شد؛ زیرا در جهان خلقت پیش از خلق انسان، ملائک بودند که موجوداتی نورانی و پاک بودند که خدا را همواره عبادت می کردند. فرشتگان به دلیل شرایط ویژه خلقت خود بر سر دو راهی قرار نمی گرفتند که با اختیار خویش (در حالی که میل باطنی آن‏ها به جهت دیگری تمایل داشته باشد) رضایت خداوند را انتخاب کنند. آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درک می کنند و در مقابل آن همه عظمت راهی جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستی، می توان یک نمایش زیباتر از این را هم تصویر کرد و آن این که موجودی وجود داشته باشد که از یک طرف همانند ملائک در اوج جذبه الهی و عشق و عبادت به خدا باشد و در عین حال موانعی پیش روی او برای برگرداندن وی از مسیر عشق و عبادت قرار داشته باشد. این موجود انسان است. او خدا و عظمتش را بی واسطه می بیند و از سوی دیگر گرچه فطرت الهی او همواره در درونش وی را به سوی خوبی‏ها و پاکی‏ها دعوت می کند ولی امیال حیوانی و شهوانی او قدرت فراوانی دارند. وی این گونه خلق شده که از یک سو با خواسته‏ها و تمایلات شهوانی و حیوانی رو به رو است واز سوی دیگر فطرت الهی اش و راهنمایی‏های پیامبران او را به سوی خوبی‏ها فرا می خواند. او در عرصه‏های مختلف زندگی می تواند با ایمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهی‏ها عشق به خدا را انتخاب کند و مظاهر فریبنده دنیا را رها سازد. چنین صحنه هایی از محبّت و عشق انسان نظیر یوسف که در اوج جوانی و زیبایی در سخت‏ترین صحنه آزمایش خدا را رها نکرد، برای هر کسی در طول زندگی پیدا می شود. همواره چنین صحنه‏هایی در طول تاریخ حیات بشری تکرار می شود.

 

اگر خداوند زمینه پدید آمدن چنین صحنه‏های زیبایی از تجلّی محبّت و عشق مخلوقات خویش را که با اختیار کامل به سوی او می آیند فراهم نمی کرد باز جهان کامل‏ترین و زیباترین بود؟ آیا در علم و قدرت و فیض و "جود" مطلق خداوند که اقتضای آفرینش بهترین و زیباترین صورت آفرینش را دارد، تردید نمی بود؟ آیا جای این سؤال از خدا باقی نمی ماند که قدرت و علم و فیض تو مطلق بود، پس چرا زیباترین جهان را خلق نکردی؟! پس از خدا، خلقتی چنین لازم و ضروری است وگرنه خداوند نیازی به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد. اگر در آیات قرآن آزمایش و عبادت به عنوان علّت آفرینش انسان شناخته شده و کمال انسان هدف نهایی شمرده شده، این خصوصیّات و فوائد متوجه انسان است و نیازی را از خدا بر طرف نمی کند زیرا اصولاً ذات الهی بی نیاز مطلق است.

 

از طرف دیگر نیک بودن انسان ها و ارزش مند بودن و حتی فراتر رفتن از مقام ملایک ، زمانی است که انسان بتواند در عین حال که میل و کشش به سوی بد در وجود اوست ، راه خیر و پاکی و نیک را انتخاب نماید.اگر انسان بدون اختیار به راه خیر برود، بهشت رفتن بی معنا است، چرا که در این صورت بهشت نتیجه کار ناکرده است، بلکه سعادت و عاقبت به خیری لذت بخش و معقول است که آدمی با سعی و تلاش خود بدان برسد، با توجه به این که می‏توانسته کار بد کند ولی انجام نداده و کار خیر از او سر زده است. اساساً خدا بنابر حکمت‏هایی (که برخی از آن حکمت‏ها را می‏دانیم) انسان را از روح و جسم و عقل و شهوت ترکیب نموده است. براساس این که دنیای ماده، دنیای تضاد و تزاحم است و انسان مختار خلق شده است، در همه موارد انسان بین انجام خیر و شر مختار است و اگر طبق طریق خوبی، راه پیمود، سعادت قرین او می‏گردد. و اگر بر طریق بدی قدم برداشت، در شقاوت و بدبختی گرفتار می‏شود و این مربوط به ذات و ماهیت این نوع از خلقت است. پاداش و جزا نیز براساس آن داده می‏شود.

 

بهشت و جهنمی ارزشمند است که نتیجه مستقیم اعمال آدمی باشد.

 

اگر خلقت صورت نمی‏گرفت، این سؤال جا داشت که خداوند با این که فیاض علی الاطلاق است و هیچ گونه بخل در ساحت اقدسش راه ندارد، چرا انسان را که موجودی ممکن الوجود است، نیافرید تا او را از نعمت هایش بهره‏مند کند.

بدیهی است که قبل از خلقت انسان، موجودی به نام انسان وجود ندارد تا از او سؤال شود: می‏خواهی آفریده شوی؟

تازه این سؤال بی مورد است؛ اگر این پرسش عملی می‏شد، فوراً انسان جواب می‏داد: نیکی و پرسش؟ زیرا چنانچه این سؤال از انسان می‏شد، طبعاً اولین سؤال این بود که: چرا مرا می‏آفرینی و هدف از خلقت من چیست؟ جواب می‏شنید: بدین خاطر که تو قادر هستی به اختیار خودت به کمالات بسیار عالی و لذت‏های دلچسب برسی و از نعمت‏های ابدی بهره‏مند شوی.

خوب اگر غرض از آفرینش، تکامل من است، معلوم است که می‏خواهم به کمالات برسم. مثل این که به ما بگویند همه شما توان رفتن به فلان محل مخصوص را دارید و هر کس به آنجا برود و برگردد، زندگیش از همه جهات و در همه زمینه‏ها تأمین خواهد شد، و رفتن به آن جا منع شرعی و قانونی ندارد. آیا شما کسی را پیدا می‏کنید که از رفتن به آن محل سرباز زند؟ البته این مطلب به عنوان تمثیل و تقریب به ذهن است و گر نه بهشت و نعمت‏های آن و رضوان الهی که انسان برای رسیدن به آن آفریده شده است، قابل ملاحظه با نعمت‏های دنیا نمی‏باشد.

قرآن می‏فرماید: "هیچ کس نمی‏داند چه پاداش‏هایی که مایه روشنی چشم‏ها است، برای آن‏ها نهفته شده است؟ این جزای اعمالی است که انجام می‏دادند". (1)

در حدیث مشهوری از پیغمبر اکرم(ص) می‏خوانیم: "خدامی فرماید: برای بندگان صالحم پاداش‏هایی فراهم کرده‏ام که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و به فکر کسی نگذشته است". (2)

 

1 . سجده (32). آیه 17.

2 .ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج 6، ص 302.


شایعات زنان پیامبر

نخستین همسر آن حضرت خدیجه است. پیامبر اولین بار با او ازدواج کرد و بیش از بیست سال با او زندگی کرد و غیر از او با کسی ازدواج نکرد.

تنها همسر باکره پیامبر اسلام، عایشه بوده است.

به نوشته همه مورخان وسیره نویسان عایشه در سال دوم هجری و بعد از جنگ بدر به خانه پیامبر راه پیدا کرد ومراسم عروسی برگزار شد ونیز نوشته اند : عقد عایشه در ماه شوال دهم بعثت ، سه سال قبل از هجرت و عروسی او نیز در ماه شوال در سال دوم هجری رخ داد یعنی بین عقد عایشه با عروسی اش پنج سال فاصله بود، بنابراین اگر عقد عایشه در نه سالگی جاری شد ،عروسی اش در چهارده سالگی صورت گرفته است واگرعقدش در چهارده سالگی صورت گرفته باشدعروسی اش درنوزده سالگی رخ داده است.

بنا بر این ، عایشه نیز هنگام ازدواج با پیامبر اسلام آن چنان هم که برخی تصور کرده اند کم سن و سال نبوده است.

نکته دیگر آن است که روایاتی که مربوط به سن عایشه است عمدتا از خود عایشه نقل شده است وشما خوب می دانید که خانم ها تمایل دارند سن خودشان را کم تر از آن چه که هست نشان دهند ، شاید کم نشان دادن سن عایشه ریشه در همین نکته داشته باشد.

اما برای آگاهی بیشتر شما در زمینه فلسفه ازدواج های متعدد ، مطالب تفصیلی و مهمی در ذیل بیان کردیم که آگاهی شما از آن بسیار مفید است.

 نمونه :

زینب دختر جهش که عمه زاده‏ی رسول خدا بود بنا به خواستگاری پیامبر«صلی الله علیه وآله» به همسری زید بن حارثه که غلام آزاد شده و پسر خوانده‏ی حضرت محمد«صلی الله علیه وآله» بود درآمد زینب نخست به علت برتری قبیله‏ای و طایفه‏ای میل نشان نداد ولی پس از آنکه آیه‏ای آمد به مضمون این که هیچ زن و مرد مسلمان در  برابر حکم خدا و رسولش نمی‏توانند سرپیچی کنند در برابر دستور پیغمبر«صلی الله علیه وآله» تسلیم گشت و زن زیدبن حارثه گردید مثل این که بی‏میلی و عدم رغبت زینب با این ازدواج به عذر این که از خانواده شریفی است کانون خانوادگی زید را همچنان سردر و بی‏رونق کرده بود تا بالاخره زید پیش پیغمبر«صلی الله علیه وآله»آمد و آن حضرت را از تصمیم خود آگاه ساخت پیامبر«صلی الله علیه وآله» در پاسخ زید چنین فرمود برو از زن خود نیک نگهداری کن و از خدا درباره‏ی طلاق او بترس(... «امسک علیک زوجک واتق الله ...» ولی زید هر نحو بود زینب را طلاق داد و گویا این پیش آمد به خاطر این بود که زمینه‏ی تشریع حکمی فراهم گردد و آن این که با زن پسر خوانده‏ی خود قرار داده بود اگر چه پسر واقعی او نبود ولی پیامبر«صلی الله علیه وآله» از لحاظ این که این عمل در خارج به نظر مردم نادان انعکاس بدی دارد و با آن عمل مورد اشکال تراشی مردم قرار می‏گیرد و زبان طعن به حضرتش می‏گشایند جراءت اقدام را نداشت تا این که خداوند در آیه شریفه به طور صریح مطلب را برملاء ساخت قرآن داستان را چنین بازگو می‏کند هنگامی که تو زید که مورد احسان و لطف و انعام خدا و تو قرار گرفته بود گفتی که برو از زن خویش نگهداری کن و درباره‏ی تصمیم طلاق او از خدا بترس ولی در دل تو این معنی بود و از اراده‏ی خدا آگاه بودی که بالاخره زید زینب را طلاق می‏دهد و خداوند در این زمینه حکمی را پیاده می‏فرماید(و آن جایز بودن ازدواج با همسر سابق پسر خوانده می‏باشد) ولی تو از ترس مردم و بیم و اشکال تراشی و عیب جویی آنان اظهار مطلب را نمی‏کردی ولی وقتی که زید همسر خود را طلاق داد و بهره‏ای که می‏بایست از او بگیرد گرفت به همسری تو در آوردیم تا مسلمانان درباره زنهای پسر خوانده‏هایشان به زحمت و مشقت نیفتند و با طیب خاطر و بدون احساس قبح بتوانند با آنها ازدواج کنند و این امری است که خداوند دستور داده و آن را مصلحت می‏داند.

 با این توضیح روشن شد که داستانی که برخی از مفسران در شأن نزول آیه آورده‏اند که پیامبر«صلی الله علیه وآله» وارد خانه‏ی زید شد و چشمش به زینب افتاد و محبت او در دل پیامبر جای گرفت هیچ صحت ندارد و با عصمت آن حضرت و تقوای سرشار آن گرامی ناسازگار است و این کار را اگر یک انسان عادی که معروف به تقوی است انجام دهد از چشمها ساقط می‏شود چه رسد به پیامبر که رهبر امت است داستان مذکور از چند جهت دارای نقاط ضعف است:

 1. پیامبر چگونه بدون اطلاع وارد منزل زینب شود تا چشمش به وی در آن حال بیفتد با این که تعلیم داخل نشدن در خانه‏ی غیر را جز با اذن و اعلام، خودش آورده است.

 2. بر فرض نگاه پیامبر به زینب افتاده نباید از آن نگاه فریفته حسن و جمال وی شود زیرا قدرت ایمان پیامبر و نیروی عصمت ولی بر این گونه مسایل که مقتضای احساسات بشری است غالب و چیره است.

 3. بر فرض با یک نگاه محبت وی در دلش جایگزین شد و از جمال زینب وی را خوش آمد نباید آن را در برابر زینب که دارای شوهر است با گفتن سبحان الله خالق نور ابراز نماید.

 4. ظاهر آیه‏ی شریفه این است که پیامبر«صلی الله علیه وآله» را عتاب می‏کند که چرا به زید در موردی که پیشنهاد طلاق می‏کند می‏گویی: زوجه‏ی خویش را همچنان نگاهدار و این با آن داستان به کیفیت مذکور هیچ وجه سازش ندارد بر این اساس یاد آور می‏شویم که داستان مذکور به هیچ وجه واقعیت ندارد و مقام پیامبر والاتر و ارجمندتر از این است که آن کار از آن گرامی سر بزند.

 

بیان دو نکته ضروری است.

اوّل: نگاهی کوتاه به فرهنگ ازدواج در جزیره العرب در زمان پیامبر(ص):

1ـ عرب های جاهلی نسبت به دختر،‌بلکه جنس زن بی علاقه بودند، چون در محیطی که دائم مردم با هم به جنگ و خونریزی مشغول بودند و هر کس هر قدر که می توانست، به دیگران ظلم روا می داشت، خوف داشتند که در جنگ،‌دختران اسیر شوند و باعث ننگ آن طایفه گردند، نیز به جهت وضع بد اقتصادی و این که دختران به فحشا رو آورند و ... به دختر علاقه ای نداشتند، بلکه دختر داری را ضد ارزش می شمردند و به زنده به گور کردن دختران رو آوردند.

2ـ چون جنگ و خونریزی در آن محیط امری متداول بود، و عرب جاهلی با اندک بهانه ای یکدیگر را می کشتند، حاصل به هم خوردن تعادل جمعیتی بود و نسبت زنان به مردان افزایش چشمگیری پیدا می‌کرد (چون مردان به جنگ اقدام می کردند، نه زنان و کشته‌ها از مردان بود) که گزینه "چند زن داشتن" را برای رهایی از مشکل عدم تعادل جمعیتی پذیرفتند. این مشکل در اکثر نقاط از جمله در ایران هم وجود داشت، لیکن در عربستان بیشتر بود.  

3ـ در آن وضع ناگوار اقتصادی، زن گرفتن از یک خانواده و قبیله نوعی کمک به آنان محسوب می شد، به همین جهت مشرکان قریش به دامادهای پیامبر(ص) فشار وارد می کردند که دختران پیامبر(ص) را طلاق دهند تا بر مشکلات پیامبر افزوده شود.

4ـ در محیطی که نا امنی و جنگ و خونریزی آسایش را از همگان ربوده بود، ازدواج از مهم ترین عامل بازدارنده از جنگ به شمار می آمد. 

5ـ در آن وضع زن بیوه اگر شوهر نمی کرد، خوشایند نبود، بلکه زشت شمرده می‌شد. به مجرد آن که شوهر می مرد، یا از وی طلاق می گرفت و عدّه وفات یا طلاق سپری می شد، شوهری دیگر گزینش می شد، مانند "اسماء بنت عمیس" که اوّل همسر جعفر بن ابی طالب شد، بعد از شهادتش به عقد ابوبکر در آمد و بعد از درگذشت ابوبکر همسر امام علی(ع) شد. این شیوه در آن فرهنگ متداول بود.

 

نکته دوم: نگاهی گذرا به ازدواج پیامبر(ص).

1ـ پیامبر(ص) در 25 سالگی با حضرت خدیجه که چهل سالش بود و قبلاً یک یا دوبار شوهر کرده بود و با مرگ شوهر بیوه شده بود، ازدواج نمود، و به مدت بیست و پنج یا بیست و هشت سال با وی زندگی کرد و همسر دیگری نگرفت.

2ـ همه همسران پیامبر(جز عایشه) بیوه بودند. آنان پیش از آن که به همسری پیامبر(ص) در آیند، یک یا دوبار شوهر نموده بودند و بعد از درگذشت و یا شهادت شوهر و انقضای عدّه به عقد پیامبر(ص) در آمدند.

3ـ عمده‌ازدواج های پیامبر(ص) در شرایط سخت و دشوار جنگی صورت گرفته بود، مانند شکست مسلمانان در جنگ اُحد که وضع مسلمانان بسیار ناراحت کننده بود.

4ـ پیامبر(ص) از قبایل مهم عرب مانند تیم، عدی، بنی امیه، نیز یهودیان مدینه همسر انتخاب کرد، ولی از قبایل انصار زن نگرفت.

دقت در این امور به ما می فهماند که ازدواج های پیامبر نه در پی ارضای خواهش‌های نفسانی، بلکه در جهت اهداف عالی بود که ذیلاً بیان می‌شود.

بی شک پیامبر در ازدواج های متعدد دنبال خوشگذرانی ها نبود، چون:  

اوّلاً: اگر چنین بود، می بایست در سنین جوانی به این امر مبادرت می کرد، نه در سنین پیری و آن هم در شرایط سخت و دشوار.

ثانیاً: خوشگذرانی انگیزه آن حضرت بود، می بایست جهت گیری هایش در گزینش همسر، این ادعا را اثبات کند. حضرت دنبال زنان زیبا و جذّاب از جهت امور جنسی و جوانی نبود، حتی به خواستگاری برخی از زنان مانند "ام سلمه" رفت و او تعجب نمود دراین سن و سال که کسی حاضر نمی شود با او ازدواج کند، چرا پیامبر دنبال زنان جوان نمی رود و به خواستگاری او کسی را فرستاده است.

ثالثاً: آنانی که با انگیزه کامیابی جنسی به ازدواج های متعدد رو می آورند،‌ماهیت زندگی آنان به گونه ای دیگر است. آنان به زرق و برق ظاهری زندگی، لباس و زینت زنان و رفاه و خوشگذرانی رو می آورند؛ درحالی که سیره و زندگی پیامبر اسلام(ص) خلاف این را نشان می‌دهد. پیامبر(ص) در برابر خواست همسران خویش در مورد زرق و برق زندگی، آنان را مخیّر کرد که یا همین ساده زیستی را برگزینند و به عنوان همسر پیامبر باقی بمانند و یا از حضرت طلاق بگیرند و بروند دنبال زرق و برق زندگی.

علامه طباطبایی در این باره می نویسد: داستان تعدّد زوجات پیامبر(ص) را نمی توان بر زن دوستی و شیفتگی آن حضرت نسبت به جنس زن حمل نمود، چه آن که برنامه ازدواج آن حضرت در آغاز زندگی که تنها به خدیجه اکتفا نمود و هم چنین در پایان زندگی که اصولاً ازدواج بر او حرام شد، منافات با بهتان زن‌دوستی آن حضرت دارد. (1)

رابعاً: دو تن از زنان پیامبر(ص) کنیز بودند. اگر هدف پیامبر از ازدواج لذت بردن از آنان بود،‌این دو چون که کنیز بودند، بدون ازدواج، پیامبر(ص) می توانست از آنان بهره مند شود. با این تحلیل ازدواج بی فایده بود.

 

اهداف و حکمت های ازدواج پیامبر(ص):مهم ترین آن بدین شرح است:

1ـ هدف سیاسی ـ تبلیغی: 

یکی از اهداف ازدواج های پیامبر(ص) هدف سیاسی - تبلیغی بود؛ یعنی با ازدواج موقعیتش در بین قبایل مستحکم گردد و بر نفوذ سیاسی واجتماعیش افزوده شود و از این راه برای رشد و گسترش اسلام استفاده نماید.

حضرت به خاطر دست یابی بر موقعیت های بهتر اجتماعی وسیاسی، در تبلیغ دین خدا و استحکام آن و پیوند با قبایل بزرگ عرب و جلوگیری از کارشکنی‌های آنان وحفظ سیاست داخلی وایجاد زمینه مساعد برای مسلمان شدن قبایل عرب، به برخی ازدواج ها رو آورد.

در راستای این اهداف پیامبر(ص) با عایشه دختر ابوبکر از قبیله بزرگِ "تیم"، با حفصه دختر عمر از قبیله بزرگ "عدی"، با ام‌حبیبه دختر ابوسفیان از قبیله نامدار بنی‌امیه، ام سلمه از بنی مخزوم، سوده از بنی اسد، میمونه از بنی هلال و صفیه از بنی‌اسرائیل پیوند زناشویی برقرار نمود. ازدواج مهم ترین پیوند و میثاق اجتماعی است، به ویژه در آن فرهنگ تأثیر بسیاری از خود به جا می گذارد. 

در آن محیطی که جنگ و خونریزی و غارتگری رواج داشت، بلکه به تعبیر "ابن‌خلدون" جنگ و خونریزی و غارتگری جزو خصلت ثانوی آنان شده بود،(2) بهترین عامل بازدارنده از جنگ ها و عامل وحدت و اُلفت، پیوند زناشویی بود. به همین جهت پیامبر(ص) با قبایل بزرگ قریش، به ویژه با قبایلی که بیش از دیگران با پیامبر(ص) دشمن بودند، مانند بنی امیه و بنی اسرائیل،‌ازدواج نمود. امّا با قبایل انصار که از سوی آنان هیچ خطری احساس نمی شد و آنان نسبت به پیامبر(ص) دشمنی نداشتند، ازدواج نکرد. 

"گیورگیو" نویسنده مسیحی می نویسد: محمد(ص) ام حبیبه را به ازدواج خود در آورد تا بدین ترتیب داماد ابوسفیان شود و از دشمنی قریش نسبت به خود بکاهد. در نتیجه پیامبر با خاندان بنی امیه و هند زن ابوسفیان وسایر دشمنان خونین خود خویشاوند شد و ام‌حبیبه عامل بسیار مؤثری برای تبلیغ اسلام در خانواده های مکه شد.(3)

2ـ هدف تربیتی:

 پیامبر(ص) حمایت از محرومان و واماندگان را جزء آیین نجات بخش خویش قرار داد. قرآن مردم را به حمایت از واماندگان ومحرومان و ایتام فرا می خواند. پیامبر(ص) در مناسبت های مختلف مردم را به این کارخداپسندانه تشویق نمود، و در عمل برای مردان بیچاره و وامانده در کنار مسجد "صفه" را بنا نهاد و حدود هشتاد نفر از آنان را در آن جا سکنی داد.

این حمایت عملی و صفه نشینی مربوط به مردان بود، اما درباره زنان با توجه به موقعیت آنان، این گونه راه حل برای رهایی آنان از مشکلات پسندیده نبود، بلکه رسول خدا(ص) برای زنان راه حل دیگری را در نظر گرفت. حضرت از فرهنگ مردم و راه حل چند همسر داری که بازتاب شرایط اجتماعی بود، بهره جست و مردان مسلمان را تشویق نمود که زنان بی سرپرست و یتیم دار را به تناسب حالشان، با پیوند زناشویی به خانه های خویش راه بدهند، تا آنان و یتیمانشان از رنج بی سرپرستی و تنهایی و فقر مالی و عقده های روانی رهایی یابند؛ و خود نیز در عمل به این کار تن داد تا مسلمانان در عمل تشویق شوند و در مسیر رفع محرومیت واماندگان قدم بردارند.

پیامبر(ص) با زنان بیوه ازدواج نمود و آنان را به همراه فرزندان یتیمشان به خانة خویش راه داد،‌تا هم خودش به قدر توان در زدودن مشکلات گام برداشته باشد و هم الگوی خوبی برای مردم در این امر باشد.

3ـ هدف رهایی کنیزان:

اسلام با برنامه ریزی دقیق و مرحله به مرحله در جهت آزادی اسیران گام برداشت. رسول خدا(ص) از شیوه های خوب و متعدد برای آزادی اسیران بهره جست که ازدواج از جمله آن‌ها است. جویریه و صفیه کنیز بودند. پیامبر(ص) این دو را آزاد کرد و سپس با آن دو ازدواج نمود، تا بدین وسیله به مسلمانان بیاموزد که می‌شود با کنیز ازدواج نمود. اوّل او را آزاد نمود و سپس شریک زندگی قرار داد. در ازدواج پیامبر با جویریه بسیاری از کنیزان آزاد شدند. توضیح این که: جویریه در غزوه بنی مصطلق اسیر شده بود و در سهم غنیمتی رسول خدا(ص) قرار گرفت. حضرت وی را آزاد کرد و سپس با وی ازدواج نمود. کار حضرت برای یارانش الگوی خوبی شد و تمامی اسیران غزوه بنی مصطلق که حدود دویست تن بودند،‌آزاد شدند.

"گیورگیو" دانشمند مسیحی می نویسد: محمد با جویریه ازدواج کرد. یارانش این عمل را نپسندیدند و آن را با تعجب می نگریستند. فردای آن روز کم کم اسیران خود را آزاد کردند، چون که نمی توانستند بپذیرند که بستگان همسر پیامبر(ص) برده آنان باشند.(4)

4ـ نجات زن و جلوگیری از غلتیدن وی در دامن بستگان مشرک و کافر:

برخی از زنانی که مسلمان شده بودند و به جهت مرگ، شهادت و یا ارتداد شوهر، بی سرپرست می شدند و زندگی بر آنان بسیار مشکل بود و در وضع بسیار آشفته ای به سر می بردند، همانند ام حبیبه، دختر ابوسفیان که همراه شوهرش به حبشه هجرت کرد و در آن جا بی سرپرست شد. نه می توانست در آن جا بماند و نه به مکه نزد پدرش برگردد. 

پیامبر(ص) وقتی که از مشکل وی با خبر شد، پیکی برای نجاشی پادشاه حبشه فرستاد و از او خواست تا ام حبیبه را به عقد پیامبر در آورد. این ازدواج باعث شد که وی از بی سرپرستی نجات پیدا کند و به دامن بستگان مشرک خویش نغلتد.  

5ـ‌ طرد سنت غلط و جاهلی: 

در اسلام "پسرخوانده" حکم پسر واقعی را ندارد و زن پسر خوانده بر مرد مَحْرَم نیست. در حالی که در جاهلیت احکام پسر واقعی را بر پسر خوانده سرایت می دادند، از آن جمله زن پسر خوانده بر پدر خوانده محرم بود. اسلام این حکم را باطل نمود.(5) پیامبر(ص) به دستور خدا با "زینب بنت حجش" که همسر مطلقه زیدبن حارثه، پسرخوانده پیامبر بود، ازدواج نمود، تا حکم جاهلی را در عمل باطل کند و مردم پذیرای نقض حکم جاهلی باشند.(6)

اگر این ازدواج صورت نمی گرفت، ممکن بود زیدبن حارثه، یا پسرش اسامه بن زید، بعد از رحلت پیامبر به عنوان پسر و وارث پیامبر مطرح می شد و مسیر امامت و وراثت خاندان پیامبر(ص) دگرگون می شد.

افزون بر این امور ازدواج های پیامبر از اهداف و حکمت های دیگری برخوردار بود که به جهت رعایت اختصار از ذکر آن‌ها خودداری می‌شود.

در پایان به بیان نکته ای دیگر می پردازیم: در اسلام چند همسر گزینی برای مردان محدود است. مرد نمی تواند بیش از چهار همسر دائمی در یک زمان داشته باشد.

قرآن می‌گوید: با رعایت عدالت می‌تواند چهار همسر داشته باشد.(8) تا قبل از نزول این حکم مردان بیش از چهار همسر دائمی داشتند.

همه زنان پیامبر(ص) قبل از نزول این حکم به عقد پیامبر(ص) در آمده بودند. خداوند به پیامبرش دستور داد که از این پس حق نداری با کسی ازدواج نمایی، و حتی اگر همه زنانت را طلاق بدهی، به جای آنان نمی توانی با زنان دیگری ازدواج نمایی.(9)

این حکم از احکام اختصاصی پیامبر(ص) است، همان گونه که وجوب خواندن نماز شب و ... از مختصات پیامبر بود.

1 .سید محمد حسین طباطبایی، فرازهایی از اسلام، ص 174.

2 .مقدمه ابن خلدون(ترجمه)، ج 1، ص 286.

3 .محمد پیامبری که از نو باید شناخت، ص 207.

4 .همان، ص 181.

5 .احزاب (33) آیه 4.

6 .همان، آیه 37..

7.همسران پیامبر، عقیقی بخشایش، ص 78، چاپ قبل از انقلاب

8 .نساء (4) آیه 3.

9 .احزاب (33) آیه‌52.


بردگی و اسلام

به نام خدا

اگر چه قرآن امر بردگی و استرقاق را به عنوان یک دستور حتمی در مورد اسیران جنگی بیان نکرده است، ولی با بیان احکام بردگی، آن را به عنوان یک واقعیت و امر پذیرفته شده در جوامع بشری آن زمان، به رسمیت شناخته است. این پذیرش واقعیت و سنت حاکم بر جوامع بشری آن زمان و بیان احکام فقهی در این امر، جای اشکال و خرده گیری بر اسلام ندارد. آن چه در ترازوی داوری و قضاوت خردورزان نقش دارد، محتوا و کیفیت جهت گیری احکام فقهی استرقاق در اسلام است که آیا جهت گیری این احکام به سمت و سوی تقویت بردگی است، یا درجهت رهایی تدریجی آنان؟ پاسخ دوم درست است که در این صورت نه تنها نقطة ضعفی برای اسلام نیست، بلکه نقطة قوّت این ایدئولوژی است.

توجه به این نکته در قضاوت نهایی به ما کمک می کند و آن این است که اسلام بردگی را ابداع نکرده است، بلکه در آن عصری که مسئلة بردگی با تار و پود جوامع بشر آمیخته بود، به عنوان یک امری که وجود دارد، پذیرفته و با بیان یک سلسله دستورها در جهت رهایی بردگان قدم برداشت. به بیان دقیق تر، اسلام در راه آزادی بردگان پیش قدم شد.

 حال چرا یکباره و به صورت انقلابی در جهت رهایی بردگان گام بر نداشت، بلکه در جهت رهایی تدریجی آنان کوشید، پاسخش این است که رهایی دفعی، مشکلاتی را به دنبال داشت. در توضیح آن می گوییم: اگر نظام غلطی در بافت جامع ای وارد شود، ریشه کن نمودن آن به زمان و برنامة حساب شده ای نیاز دارد. در غیر این صورت نمی توان آن را ریشه کن نمود. درست مانند انسانی که به بیماری خطرناکی مثل اعتیاد مبتلا شده و بیماریش کاملاً پیشرفت نموده است.

 آزادی دفعی بردگان ممکن بود مفاسدی را در پی داشته باشد بدین شرح:

 1ـ اگر اسلام یک باره و به طور کلی بردگی را لغو می کرد، نظام اقتصادی و اجتماعی مردم به ناگاه از هم می پاشید؛ در این صورت بردگان که فاقد کار و زندگی و خانه و مسکن بودند، ممکن بود از جهت معیشتی و اقتصادی جامعه را به بحران سوق دهند. این هم به ضرر بردگان بود و هم به ضرر دیگران.

 2ـ اگر بردگان به یک باره آزاد می شدند، با توجه به ظلم و ستمی که در طول سالیانی دراز متحمل شده بودند، به انتقام جویی روی می آوردند و سرانجام امنیت عمومی، وضع سیاسی جامعه و شرف انسانی متحمل خسارات فراوانی می شد.

 3ـ اسلام در مسیر حرکت تکاملی خویش خواه ناخواه با جنگ هایی روبه رو می شد و اسیران می گرفت. حال اگر این اسیران را کی باره آزاد می کرد، ممکن بود بار دیگر توطئه نمایند و با مسملانان دیگر بار بجنگند. اسلام راه بهتری را انتخاب نمود؛ اوّل اسیران جنگی را به صورت غلامان و کنیزان وارد خانة مسلمانان نمود و به مسلمانان سفارش نمود که با آنان خوش رفتاری نمایند، تا از نزدیک خوبی های مسلمانان را بنگرند و تدریجاً با فرهنگ و اخلاق اسلامی آشنا شوند و از دشمنی با اسلام دست بردارند و به تدریج آزاد شوند. در این صورت نه تنها با اسلام و مسلمانان دشمنی نمی ورزند، بلکه به یاوران و سربازان اسلام تبدیل می شوند.

 علامة طباطبایی در این خصوص می گوید: "اسلام تا می توانست از جامعه های غیر اسلامی (= کافران حربی) گروهی را به شکل اسیر جنگی می گرفت و در جامعة حق و عدالت وارد می ساخت و به تعلیم و تربیتشان می پرداخت، سپس از راه های مختلف به تدریج آنان را آزاد ساخته و جزء جامعة اسلامی می نمود".(1)

 ـ برنامه های اسلام برای زدودن بردگی:

 اسلام برای از بین بردن پدیدة بردگی برنامه هایی را ارائه داده است. اینک به بیان برخی از آن ها می پردازیم:

 الف) لغو همة راه های بردگی جز یک راه:

 در عصر بعثت رسول گرامی اسلام(ص) برای بردگی راه های متعددی وجود داشت. وجود هر یک به بردگی رسمیت می بخشید و قانونی به حساب می آمد و آن راه ها بدین قرار بود:

 1ـ اسارت درجنگ ها: طبیعی است که دو طرف درگیر در جنگ از یکدیگر اسیر بگیرد. این اسیران به صورت برده به خدمت گرفته می شدند.

 2ـ خواست حاکم و سرپرست: حاکم و سرپرست ستمگر افراد زیر دست را به بردگی می گرفت و در مزارع و دامداری و مانند آن، به کار می گماشت و احیاناً آنان را به عنوان برده به دیگری می فروخت.

 3ـ تبعیت طفل از مادر خویش که برده و کنیز بود، اگر چه پدرش آزاد بود، ولی به جهت کنیز بودنِ مادر، طفل هم به بردگی محکوم بود.

 4ـ فرار از لشکر، امتناع از جنگیدن و خدمت سربازی.

 5ـ فراریان از کشوری و پناهنده شدن به دولت دیگر و خود را تسلیم آن حکومت نمودن که این کار برای حکمرانان کشوری که بدان پناهنده شده بودند، ایجاد حق می کرد و آنان می توانستند پناهندگان را به بردگی بگیرند.

 6ـ ارتکاب جرایمی همانند قتل،‌ دزدی و ... (جریان به بردگی گرفتن ساختگی بن یاسین، برادر حضرت یوسف(ع) به جرم سرقت گویای این امر است).

 7ـ فقری که به موجب آن شخص خودش را به دیگری بفروشد و خود را ملزم سازد برای مولایش کار کند.

 8ـ فروختن فرزند؛ پدر حق داشت فرزند خویش را به جهت تنگدستی به عنوان برده بفروشد.

 9ـ فروختن همسر؛ شوهر حق داشت همسر خویش را به عنوان برده به فروش برساند.

 10ـ آدم ربایی، فرد دزدیده شده به عنوان برده فروخته می شد، مانند زید بن حارثه که ربوده و به عنوان غلام فروخته شد.

 11ـ باختن در قمار؛ گاهی فرد قمار باز خود را گرو قمار قرار می داد و در صورت باختن وی برده می شد.

 اسلام همة این راه ها و سرچشمه های بردگی را مسدود نمود، و تنها اوّلی را با شرایطی پذیرفت. و آن را هم هرگز به عنوان جنبة الزامی اعلان نکرد. حاکم اسلامی می تواند با رعایت مصلحت از برده گرفتن پرهیز نماید.

 ب) زشت شمردن انسان فروشی:

 حال که یک سرچشمة بردگی آن هم به ناچار مورد پذیرش قرار گرفت، ممکن است از همین راه مردم سوء استفاده کنند و سایة‌ شوم بردگی را بر جامعة اسلامی چیره گردانند. برای این که چنین اتفاقی نیافتد، اسلام آمد و خرید و فروش بردگی را بدترین و منفورتین معاملات اعلام کرد. پیامبر(ص) فرمود: "شرّ النّاس مَن باع النّاس؛(2) بدترین مردم کسی است که انسان ها را بفروشد".

 ج) رفتار انسانی با بردگان:

 

 اسلام در مورد رفتار انسانی با بردگان بسیار سفارش نموده است. پیامبر(ص) فرمود: "کسی که برادرش زیردست او است، باید از آنچه می خورد، به او بخوراند و از آن چه می پوشد، به او بپوشاند و زیادتر از توانایی به او تکلیف نکند."(3) امام علی(ع) به غلامش، قنبر گفت: " من از خدای خود شرم دارم که لباسی بهتر از تو بپوشم".(4)

 د) احیای شخصیت بردگان:

 در همین دورة محدودی که فردی به سبب اسارت در جنگ به صورت برده زندگی می کند، اسلام ضمن این که با برنامة حساب شده ای آنان را به سوی آزادی و ازادگی سوق می دهد، برای آنان شخصیت قایل است. تا آن جاکه از نظر شخصیت انسانی، هیچ تفاوتی میان بردگان و افراد آزاد نمی گذارد و معیار ارزش را تقوا قرار می‌دهد.(5) بدین منظور به بردگان اجازه میدهد که همه نوع پست های مهم اجتماعی را عهده دار شوند تا آنجا که بردگان می توانند مقام مهم قضاوت را بر عهده بگیرند.(6)

 ه‍) گشودن دریچه های آزادی:

 اسلام راه های فراوانی را برای آزادی بردگان در نظر گرفته است که با توجه به این راه ها خواه ناخواه بردگی از جامعه بشری زدوده می شود. ان راه ها به دو دسته تقسیم می شود:

 1ـ راه استحبابی و سفارش های اخلاقی:

 دربارة پسندیده بودن آزاد نمودن بردگان، در سخنان رسول گرامی اسلام(ص) و امامان معصوم(ع) بسیار سفارش و تأکید شده است. این اسوگان با انواع لطایف و شگردها تلاش کردن میان مردم آزاد نمودن بردگان را فرهنگ کنند و بدون نیاز به دستورهای الزامی با قصد قربت و ثواب خداوند به آن اقدام نمایند.

 پیامبر(ص) فرمود: "هر که بردة مسلمانی را آزاد کند،‌ خداوند او را از آتش جهنم آزاد می سازد".(7)

 2ـ راه وجوبی و دستورهای قانونی:

 اسلام افزون بر سفارش های اخلاقی و ارزش نهادن به آزاد نمودن بردگان، در موارد متعددی با دستورهای الزامی، مسلمانان را به آن وادار نموده است.

 اینک نگاهی اجمالی به راه های قانونی برای آزادی بردگان:

 1- آزادی بردگان از راه معاهده و مکاتبه (مکاتبه مشروط یا مطلق)؛

 2- عتق تدبیر؛

 3- تبعیت اشرف ابوین؛

 4- عتق برای تملک انثی بر احدالعمودین؛

 5- عتق برای تملک ذکر بر احدالعمودین یا محارمی از زنان؛

 6- عتق سرایت؛

 7- عتق استیلاد (ام ولد)؛

 8- عتق مرضی، همانند کوری، جذام، لنگ و زمینگیر؛

 9- مسلمان شدن عبد قبل از این که مولایش در محیط کفر مسلمان شود؛

 10- هرگاه مولا گوش، بینی و یا عضو دیگری از اعضای بدن برده را جدا کند؛

 11- اگر مولا وارث نداشته باشد، برده با مال میت آزاد می شود؛

 12- بردة مؤمن پس از هفت سال آزاد می شود؛(8)

 13- یکی از مصارف هشتگانة زکات، آزاد کردن بردگان است. گویند که در زمان خلاف عمربن عبدالعزیز فقیری یافت نمی شد که زکات به آنان بدهند. زکات را برای آزاد کردن بردگان مصرف کردند و شمار زیادی از آنان آزاد شدند.

 14- آزادی به واسطه عهده نذر و قسم.

 15- آزادی به واسطة‌ کفاره در موارد مختلف مانند کفارة روزه، قتل خطایی و ... .(9)

 کوتاه سخن این که: اسلام به جهت رعایت مصلحت و پذیرش شرایط اجتماعی زمان به ناچار پدیدة بردگی را پذیرفت و برای آن احکامی در نظر گرفت تا برای رهایی تدریجی و معقول بردگان برنامه ریزی نماید و سرانجام اسلام در حرکت رهایی بخش بردگان پیشگام شد و با توجه به راهکار های اسلام مبنی بر رهایی بردگان عملاً بردگی در جوامع اسلامی به صورت کامل زدوده شده است.

1.ماهنامه پاسدار اسلام، ش 22، ‌ص 13.

2.کلینی، کافی، ج 5، ص 114.

3.مجلسی، بحارالانوار، ج 71، ص 141 و 142.

4.همان، ص 144.

5.حجرات (49) آیه 13.

6.تفسیر نمونه، ج 21، ص 420.

7.کلینی، کافی، ج 4، ص 134.

8.وسایل الشیعه، ج 16، ص 36.

9.ر.ک: تفسیر نمونه، ج 21، ص 412 - 423؛ شرایع الاسلام، کتاب العتق؛ شرحلمعه، کتاب العتق.